یافتن پست: #چشم

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

خدایا: دانستن این که چقدر مرا دوست داری کار سختی نیست


وقتی گریه هایم شیشه های اتاق را لمس میکند


وقتی دستانم بر روی شیشه ها سر میخورد


هر روز از انگشتانم شروع میشوی، به کنه وجودم میروی


و آنگاه این هیاهو از حنجره ام به تو میرسد


خدایا: من یک جسم سردم پر از نوسان های ناخواسته و احساسات نانوشته


و تو در میان همه ی اینها یک هستی مطلق هستی


یک معجزه که مرا به وجد می آورد


من در نگاه کردن به تو، واژه ای میشوم در متنی گسترده


تو مرا در سکوتم فهمیدی


وقتی که دلهره، آخرین کلمه ی مشترک چشم ودلم بود


وقتی ساعتها اجازه ی حرکت را از زمان گرفتند


وقتی همه ی رقصیدن من، تب و لرزم بود


هیچکس مثل تو نقطه چین ها را پر نمیکند


تویی که اول از هرکس و هرچیزی به ذهنم خطور میکنی


 وآخر همه میروند و تو باز هم ادامه داری


میخوابم در آغوش تو


تا لرزش دندانهایم


تپش قلبم


و حالت ایستای دردم را فراموش کنم


بگذار که هر لحظه دوباره به تو بگویم: سلام!


و آنقدر به آسمان نگاه کنم که ستاره ها به عشقم حسودی کنند


خدایا:این روزها که دست های تو مرا به فردا میکشد،


حس غریبی دارم


گاهی اشک..گاهی بغض..گاهی درد


بگذار مدام صدایت کنم


تا بودنت را فراموش نکنم!

دیدگاه  •   •   •  1392/08/12 - 20:41
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
میخواهم با تو کمی درد دل کنم
میخواهم اینک که چشمانم پر از اشک است حرف های دلم را به تو بگویم
بغض گلویم را می فشارد،اشک از چشمانم میریزد
با همین بغضی که دارم میگویم که خیلی دوستت دارم
نمیدانم چرا در این لحظه بغض گلویم شکست و گریه کردم
بگذار اینک در این حال و هوای بارانی چشمانم حرفهای دلم را بگویم
تو بهترین هدیه ی دنیا هستی
تو بهترین و بزرگترین آرزوی دنیایی که در دلم نشستی
خیلی دوستت دارم،به خدا تنها تو را دارم
قطره های اشک از چشمانم میریزد،
این تنها خدا است که میبیند حال مرا، میفهمد درد این دل عاشق مرا
کمی تو آرامم کن ای خدا
آرامم کن، مرا از این حال و هوای پر از غم رها کن
آن کسی که دوستش دارم هنوز باور ندارد عشق مرا
این حال پریشان مرا
باور ندارد قلب عاشق مرا ، گریه های هر روز و هر شب مرا
زمانی بود که هیچگاه طاقت دیدن اشکهایم را نداشت
زمانی بود که طاقت شکستن دل عاشق مرا نداشت
حالا اشکم را در می آورد
دیدگاه  •   •   •  1392/08/12 - 20:40
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

تاریکی اتاقم شکسته می شود با نوری ضعیف …

لرزشی روی میز کنار تختم میفتد …

از این صدا متنفر بودم اما …

چشم هایم را میمالم …

new message …

تا لود شود آرزو می کنم … کاش تو باشی …

سکوت می کنم ، آرزوی بی جایی بود !

دیدگاه  •   •   •  1392/08/12 - 20:17
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
زندگی من توی کلاه هیچ شعبده بازی غیب نشد...

زندگی من تو آغوش هیچ کسی جا نموند....


زندگی من قایم شده است!


پشت تمام دلهره ها..


پشت تمام نبودها....


پشت تمام اشک هایی که سیل شدند بر گونه ام...


پشت تمام لبخندهایی که دلیلشان تایید چشم دیگران بود...
دیدگاه  •   •   •  1392/08/12 - 19:38
+2
*elnaz* *
*elnaz* *
به نقطه ای خیره میشوی دود سیگــآر در فضـآ میپیچــد همراه بـآ پیکــ هـآ قورتــ میدهــی بغضــ لعنتــی رآ پـآک میکنـــی اشکهــآیت رآ کنترل میکنــی لرزشــ دستـآنت رآ امــآ نـ ه چشمهـآیت دروغـ نمیگویند آنهـآ رآ چه میکنی؟


دیدگاه  •   •   •  1392/08/12 - 19:20
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



***ســفارش امام حـَـسـن به خــواهرش زیــنــب***

چشمان خیست را به حرمت مادرپاک کن و طشت را طلابین نه پر از لخته

خون که روزگار بازی فراوان دارد و قصه پر غصه زیاد..اشک هایت را نگه دار

زینب آرام بگیر و گوش کن.دل گیر مشو حق با توست:لب قاری محترم

است نه سزاوار سنگ و خیزران.آرام بگیر زینب...عزیز جان برادر

این تو و این قاسمـم برای روز مبادای حسین





دیدگاه  •   •   •  1392/08/12 - 19:12
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدی

به چشم کاسه ی خون و به شال ماتم مـهـدی

سـلام من بــه مـحـرم بـه کـربـلا و جـلالــش

به لحظه های پـر از حزن غرق درد و ملالش

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه حـال خستـه زیـنـب

بـه بــی نـهــایــت داغ دل شـکــستــه زیـنـب

سلام من به محرم به دست و مشک ابوالفضل

بـه نـا امیـدی سقـا بـه سـوز اشـک ابوالفضل

سلام من بـه محرم بـه زنگ مـحـمـل زیـنـب

بــه پـاره پـاره تــن بــی سـر مـقـابـل زیـنـب

سلام من به محـرم به شـور و حـال عیـانـش

سلام من به حسـیـن و به اشک سینه زنـانش





دیدگاه  •   •   •  1392/08/12 - 18:54
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



◥ ای مقیم دل زینب ◣

خبرت هست که بعد از تو و عباس،همان غیرت و مردانگی محض،چه

آمد به سر ما؟خنده و چشم حرامی ، سنگ و سوت و کف آن مردم

شامی،در آن کوچه و بازار،در آن مجلس اغیار،در آن محفل غم بار به دور

از تو و از چشم علمدار کسی خواست کنیزی ببرد دخترمان را !





دیدگاه  •   •   •  1392/08/12 - 18:47
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



آسمان تکیه به دستان تو دارد عباس

مرغ دل، خانه در ایوان تو دارد عباس

در حریمت نه فقط دل شدگان حیرانند

عشق هم دست به دامان تو دارد عباس

شب از آن روز که چشمان تو خاموش شده ست

رنگ گیسوی پریشان تو دارد عباس

ابر هر گاه که می بارد از انبوهی بغض

شرم از تشنگی جان تو دارد عباس





دیدگاه  •   •   •  1392/08/12 - 18:46
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



گذشته در چشمانم مانده است
عبور ثانیه ها ی رد شده در تمام نگاه هایم مشهود است
چشمانت را با شقاوت تمام به روی حقایق بستی
صبور میمانم و بی تفاوت می گذرم
که نفهمی هنوز هم دوستت دارم....




دیدگاه  •   •   •  1392/08/11 - 20:46
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ