یافتن پست: #چکش

poorya
poorya
جالبه... پستم با کامنتش پاک شده.
2 دیدگاه  •   •   •  1394/08/6 - 19:27 توسط Mobile
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مردی بر همسر خود در آشپزخانه وارد شد و از او پرسید
کدام یک از فرزندان خود را بیش از دیگر فرزندانت دوست داری ؟

همسر او گفت همه آنها را بزرگشان و کوچکشان،
دختر و پسر همه یکسانند و همه را به یک اندازه دوست دارم

شوهر گفت : چگونه دل تو برای آنها همه جا دارد
همسر جواب داد :

این خلقت خدا است که مادر دلش برای همه فرزندان خود وسعت دارد

مرد لبخندی زد و گفت :
اکنون شاید بتوانی بفهمی که چگونه دل مرد برای « چهار زن » همزمان وسعت دارد

خدایش بیامرزد روش والایی در قانع کردن داشت ،

اما موقعیتش در آشپزخانه غلط بود

مراسم آن تازه در گذشته صبح و بعد از ظهر فردا برگزار می شود ! :))
2 دیدگاه  •   •   •  1393/06/14 - 22:25
+4
alijoon
alijoon

قاضی:شما متهم شدین که مادرزنتون روبا چکش به قتل رسوندین


یکی ازحضار:نامرده کثافط


قاضی:ومتهم شدین که زنتونم باهمون چکش به قتل رسوندین


یکی ازحضار:نامرده دیوثه کثافط!


قاضی:شما کی هستی که اینقدر فحش میدی؟


یکی ازحضار:من همسایشونم،دوساله ازش چکش میخوام میگه نداریم

دیدگاه  •   •   •  1393/04/18 - 01:14
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
که اگر سکوت کردی، بفهمدکسی باشدکه اگر بهانه‌گیر شدی بفهمدکسی باشدکه اگر سردرد را بهانه آوردی برای رفتن و نبودنبفهمد به توجهش احتیاج داریبفهمد که درد داریکه زندگی درد داردکه دلگیریبفهمد که دلت برای چیزهای کوچکش تنگ شده استبفهمد که دلت برای قدم زدن زیرِ بارانبرایِ بوسیدنشبرایِ یك آغوشِ گرم تنگ شده استهمیشه باید کسی باشدهمیشه.....
دیدگاه  •   •   •  1392/09/26 - 19:15
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مبانی کامپیوتر:
آن بخش از یک سیستم را که میتوان با چکش خرد کرد،سخت افزار و آن قسمت را که فقط میتوان به آن فحش داد،نرم افزار میگویند..!
نه دروغ میگم مهندس های کامپیوتر
دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 12:43
+3
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
هَـمیشه بـآید کَسـی باشد
کـــہ مــَعنی سه نقطه‌هاے انتهاے جمله‌هایَتـــ را بفهمد

هَـمیشه بـآید کسـی باشد

تا بُغض‌هایتــ را قبل از لرزیدن چـآنه‌ات بفهمد

بـآید کسی باشد

کـــہ وقتی صدایَتــ لرزید بفهمد

کـــہ اگر سکوتـــ کردے، بفهمد...

کسی بـآشد

کـــہ اگر بهانه‌گیـر شدے بفهمد

کسی بـآشد

کـــہ اگر سردرد را بهـآنه آوردے برای رفتـن و نبودن

بفهمد به توجّهش احتیآج داری

بفهمد کـــہ درد دارے

کـــہ زندگی درد دارد


بفهمد کـــہ دلت برای چیزهاے کوچکش تنگــ شده استــ

بفهمد کـــہ دِلتــ براے قَدمــ زدن زیرِ باران...

براے بوسیـدَنش...

براے یک آغوشِ گَرمــ تنگ شده است


همیشه باید کسی باشد

همیشه...
دیدگاه  •   •   •  1392/08/11 - 15:56
+7
nanaz
nanaz
... اولین تلنگر را مادر شوهرش زد، وقتی که اسم کوچکش را فراموش کرد و صدا زد: «عروس، بیا پایین.» روزهای بعد با معنای عروس بیشتر خو گرفت. هر چه بود عروس بود و یک روز فهمید که عروس یک نفر نیست. صدها و هزارها عروس دیگر است.
رفته رفته دانست که عروس یک عالم معنا دارد که بیشترش به او مربوط نمی شود. به صدها عروس پیش از او مربوط می شود. فهمید که هر کاری می کند، سایه ای از خاطره و رفتار و منش عروس های قبل را هم با خودش دارد.
طول کشید تا بفهمد که بیرون آمدن از آن قالب حاضر و آماده سخت است، نشان دادن و ثابت کردن این که متفاوت است. مثل تمام عروس ها نیست. آدمی است که از این به بعد باید تعریف بشود، نه این که تعریف قبل از خودش را یدک بکشد. همه ی رفتارهایش به عروس بودنش منسوب می شد، با عروس بودنش داوری می شد، نه خود خودش...!

 
دیدگاه  •   •   •  1392/07/9 - 15:04
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



زور میزنم
خیلی شدید
که شاید بشود
ولی نمیشود
طوری چسبیده است
که کندنش محال است
حتی با قلم وچکش هم نمیتوانم
اگرهم بشود اثارش باقی خواهد ماند
مثل جای پای رهگذری در برف
مثل گرد پیری بر پیکر فرتوتم
خاطرات را میگویم




دیدگاه  •   •   •  1392/07/6 - 18:01
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO



دیوارهای دنیا بلند است ، و من گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.
مثل بچه بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به خانه ی همسایه می اندازد.
به امید آن که شاید در آن خانه باز شود، گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.
آن طرف حیاط خانه خداست.
و آن وقت هی در می زنم،
... در می زنم،
در می زنم،
و می گویم:
“دلم افتاده توی حیاط شما ،می شود دلم را پس بدهید؟”


دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 16:19
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
این مردهای غمگین نازنین

 این نوشته از وبلاگ خانمی به نام الهام برداشت شده، به نظرم خیلی جالبه و از یک خانم بعید!

 یک وقت هایی فکر میکنم مرد بودن چقدر می تواند غمگین باشد. هیچ کس از دنیای مردانه ...نمی گوید. هیچ کس از حقوق مردان دفاع نمیکند. هیچ انجمنی با پسوند «... مردان» خاص نمیشود. مرد ها نمادی مثل رنگ صورتی ندارند. این روزها همه یک بلند گو دست گرفته اند و از حقوق و دردها و دنیای زنان می گویند. در حالی که حق و درد و دنیای هر زنی یکی از همین مردها است. یکی از همین مردهایی که دوستمان دارند. وقتی میخواهند حرف خاصی بزنند هول می شوند. حتی همان مرد هایی که دوستمان داشتند ولی رفتند...

 یکی از همین مرد های همیشه خسته. از همین هایی که از 18 سالگی دویدن را شروع میکنند. و مدام باید عقب باشند. مدام باید حرص رسیدن به چیزی را بخورند. سربازی، کار، در آمد، تحصیل... همه از مرد ها همه توقعی دارند. باید تحصیل کرده باشند. پولدار، خوشتیپ، قد بلند، خوش اخلاق، قوی... و خدا نکند یکی از اینها نباشند...

 ما هم برای خودمان خوشیم! مثلن از مردی که صبح تا شب دارد برای در آمد بیشتر برای فراهم کردن یک زندگی خوب برای ما که عشقشان باشیم به قولی سگ دو می زند، توقع داریم که شبش بیاید زیر پنجره مان ویالون بزند و از مردی که زیر پنجره مان ویالون می زند توقع داریم که عضو ارشد هیات مدیره ی شرکت واردات رادیاتور باشد. توقع داریم همزمان دوستمان داشته باشند، زندگی مان را تامین کنند، صبور باشند و دلداریمان بدهند، خوب کار کنند و همیشه بوی خوب بدهند و زود به زود سلمانی بروند و غذاهای بد مزه مارا با اشتیاق بخورند و با ما مهمانی هایی که دوست داریم بیایند و هر کسی را که ما دوست داریم دوست داشته باشند و دوست های دوران مجردیشان را فراموش کنند و نان استاپ توی جمع قربان صدقه مان بروند و هیچ زن زیباتری را اصلن نبینند و حتی یک نخ هم سیگار نکشند!

 مرد ها دنیای غمگین صبورانه ای دارند. بیایید قبول کنیم. مرد ها صبرشان از ما بیشتر است. وقت هایی که داد میزنند وقت هایی هم که توی خیابان دست به یقه می شوند وقت هایی که چکشان پاس نمیشود وقت هایی که جواب اس ام اس شب به خیر را نمیدهند وقت هایی که عرق کرده اند وقت هایی که کفششان کثیف است تمام این وقت ها خسته اند و کمی غمگین. و ما موجودات کوچک شگفت انگیز غرغروی بی طاقت را دوست دارند. دوستمان دارند و ما همیشه فکر میکنیم که نکند من را برای خودم نمیخواهد برای زیبایی ام میخواهد، نکند من را برای شب هایش میخواهد؟ نکند من را برای چال روی لپم میخواهد؟ در حالی که دوستمان دارند؛ ساده و منطقی... مرد ها همه دنیایشان همین طوری است. ساده و منطقی... درست بر عکس دنیای ما.

 بیایید بس کنیم. بیایید میکرفون ها و تابلو های اعتراضیمان را کنار بگذاریم. من فکر میکنم مرد ها، واقعن مرد ها، انقدر ها که داریم نشان میدهیم بد نیستند. مردها احتمالن دلشان زنی میخواهد که کنارش آرامش داشته باشند. فقط همین. کمی آرامش در ازای همه فشار ها و استرس هایی که برای خوشبخت کردن ما تحمل میکنند. کمی آرامش در ازای قصر رویایی که ما طلب میکنیم... بر خلاف زندگی پر دغدغه ای که دارند، تعریف مردها از خوشبختی خیلی ساده است.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 21:57
+7
صفحات: 1 2 3 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ