یافتن پست: #کار

sara
sara
تو این فیلم خارجیا که نشون میده مادر و پدره دعواشون میشه یه دفعه بچه میگه : مامان بابا بس کنید من

خستم … انقدر دعوا نکنید !!! بعد پدر و مادره شرمنده میشن و دیگه دعوا نمیکنن …
خواستم بگم اینا همش دروغه من اینکارو کردم اون وسط یه کتکی از هردوشون خوردم که تا یه هفته به دیوار

سلام میدادم !
دیدگاه  •   •   •  1392/06/31 - 13:24
+2
-1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻣﺘﻮﻟﺪ 79 ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ :
ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﻪ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﭘﻮﻝ ﮐﺎﺭﺕ ﺷﺎﺭﮊﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺳﻴﮕﺎﺭ ﻣﻴﺨﺮﻡ ﻭ ﺑﺎ
ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﺣﺮﻑ ﻣﻴﺰﻧﻢ ..
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺁﺧﻪ ﭘﻠﺸﺖ
ﺗﻮ ﭘﻮﻝ ﮐﺎﺭﺕ ﺷﺎﺭﮊﺍﺗﻮ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﻟﻮﺍﺯﻡ ﺗﺤﺮﻳﺮ ﺑﺨﺮ 2 ﺭﻭﺯ
ﺩﻳﮕﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﯼ ﻣﺪﺭﺳﻪ :))) !!!...





دیدگاه  •   •   •  1392/06/31 - 12:02
+1
-1
saman
saman

اگر بخواهم ترک دیار و یار کنم


کجا روم به که روی آورم چه کار کنم؟


ز شهر خویش گریزم سوی کدام دیار؟


ز یار خویش هوای کدام یار کنم؟


اگر بمانم تا کی بمانم؟ ای فریاد


وگر فرار کنم تا کجا فرار کنم؟


فرار نیست ز تقدیر نقطه یی جویم


که از فرار گریزم مگر قرار کنم


به هر کجا که روم آسمان همین رنگ است


مگر به در سر از این نیلگون حصار کنم


ز هر که می نگرم درد بایدم پوشید


حدیث خویش بگو با که آشکار کنم؟


کجا ز دشمنی خلق در امان باشم؟


کرا به دوستی خویش اختیار کنم؟


که قاه قاه نخندد به روز من تا من


دمی به دامن او گریه زار زار کنم؟


نزار هر چه طبیبم کرا به سر خوانم؟


شکار هر که جهانم کرا شکار کنم؟


کنار هر که خزیدم ز بیم دانستم


که باید اول از بیم او کنار کنم


نماند هیچ به دستم که یک دو دست دگر


بدین مقامر گردون دون قمار کنم


به دست خون کنم آغاز و دست نو بازم


که با حریف کهن عرض اقتدار کنم


بسوخت ریشه ام از درد و خشک شد بارم


دگر چه سود که سودای برگ و بار کنم؟


به روزگار نشست این همه غمم بر دل


برون مگر غم دل را به روزگار کنم


به جانب همه کاری به درد می خیزم


ز گوشه ی همه راهی به غم گذار کنم


اگر روم همه راهی به اضطرار روم


وگر کنم همه کاری به اضطرار کنم


قیاس حال من از حال خلق نتوان کرد


که خویشتن همه از خویشتن شمار کنم


شکایت از که نویسم؟ که من عدوی منم


چرا به نزد کسان خویش شرمسار کنم؟


گناهکارتر از من گناهکاری نیست


چه کار با تن و جان گناهکار کنم؟


بسوزم این گنه آلوده جان شرم انگیز


تن هوازده را بر فراز دار کنم


چرا بمانم دیگر چرا بسوزم بیش


که پاسداری این جسم و جان خوار کنم؟


بهار آید و اندوه مهرگان دارم


خزان فرا رسد اندیشه ی بهار کنم


حکایت غم با کام خشک لب گویم


شکایت دل با چشم اشکبار کنم


به ذل و خواری هم آخور خران گردم


به خیره خود را با خرس هم قطار کنم


زبان گرگ پی رزق در دهان گیرم


به بوی نوش زبان در دهان مار کنم


برای جاه به چاه سیاه بنشینم


به دوش خویش پی نام ننگ بار کنم


بجویم از همه کس داد و دین و عز و شرف


چو نیست مرثیت مرگ هر چهار کنم


غم گذشته بخوانم به گوش آینده


قیاس امسال از حال و کار پار کنم


ببینم این همه بیداد و جوشم از اندوه


به مهر خامشی اندوه خود مهار کنم


به خانه شکوه ز دزدان زن به مزد برم


به کوی ناله ز یاران بدعیار کنم


بگو به خانه چه با این جگر خوران گویم؟


بگو به کوی چه با آن سگان هار کنم؟


به راه توست مرا دیدگان بیا ای مرگ


که پیش پای تو این جان و سر نثار کنم


خمار باده ی دردم قفیز من پر کن


ز باده ای که بدو دفع این خمار کنم


به انتظار تو عمریست مانده ام مپسند


که عمر خود همه در کار انتظار کنم


اگر به مهر بیایی بیا که از چشمم


نثار خاک رهت در شاهوار کنم


وگر مبارز خواهی به مردی و فحلی


بیا که با تو یکی طرفه کارزار کنم


بیا که با تو نه من غرچه ام نه عنینم


جدال سخت بدین پنجه ی نزار کنم


تو راست بخت تو را دست در کمر آرم


ز بختیاری تو خویش بختیار کنم


چو کامگاری ما هر دو در شکست من است


شکسته گردم تا هر دو کامگار کنم


چرا به پنجه ی پنجاه و شست شصت افتم؟


به چار راه چهل به که اختصار کنم

دیدگاه  •   •   •  1392/06/31 - 02:34
+5
saman
saman
دلم بستهٔ مهر دلبند نیست

ز دیدار دلبند خرسند نیست


به مهر تو سوگند ای سست مهر


اگرچه دگر جای سوگند نیست


چو بشکسته یی آخرین عهد من


دگر با توام رای پیوند نیست


بلی آنکه صد بار پیمان شکست


بدو عهد بستن خوشایند نیست


تو را آزمودیم ما بارها


به کار تو جز ریب و ترفند نیست


به دل تا فریبیت صورت نبست


به لبهات نقشی ز لبخند نیست


تو مردم فریبی نیی مهربان


دل تو به مهر کسی بند نیست


سزاوار دست سلیمانیم


نگینی که دیوان ربودند نیست


گوزنی که روبه به چنگ آورد


پسندیدهٔ شیر ارغند نیست


به سویم دگر تیر عشوه مبار


که بر تن ز صبرم کژآغند نیست


دل خستهٔ آرزومند من


که دیگر تو را آرزومند نیست


گسسته ست زنجیر امید و بیش


به دام هوای تو پابند نیست


در خانهٔ دل بسی کوفتم


که جویم تو را لیک گفتند نیست

دیدگاه  •   •   •  1392/06/31 - 02:32
+2
saman
saman

اگر بخواهم ترک دیار و یار کنم


کجا روم به که روی آورم چه کار کنم؟


ز شهر خویش گریزم سوی کدام دیار؟


ز یار خویش هوای کدام یار کنم؟


اگر بمانم تا کی بمانم؟ ای فریاد


وگر فرار کنم تا کجا فرار کنم؟


فرار نیست ز تقدیر نقطه یی جویم


که از فرار گریزم مگر قرار کنم


به هر کجا که روم آسمان همین رنگ است


مگر به در سر از این نیلگون حصار کنم


ز هر که می نگرم درد بایدم پوشید


حدیث خویش بگو با که آشکار کنم؟


کجا ز دشمنی خلق در امان باشم؟


کرا به دوستی خویش اختیار کنم؟


که قاه قاه نخندد به روز من تا من


دمی به دامن او گریه زار زار کنم؟


نزار هر چه طبیبم کرا به سر خوانم؟


شکار هر که جهانم کرا شکار کنم؟


کنار هر که خزیدم ز بیم دانستم


که باید اول از بیم او کنار کنم


نماند هیچ به دستم که یک دو دست دگر


بدین مقامر گردون دون قمار کنم


به دست خون کنم آغاز و دست نو بازم


که با حریف کهن عرض اقتدار کنم


بسوخت ریشه ام از درد و خشک شد بارم


دگر چه سود که سودای برگ و بار کنم؟


به روزگار نشست این همه غمم بر دل


برون مگر غم دل را به روزگار کنم


به جانب همه کاری به درد می خیزم


ز گوشه ی همه راهی به غم گذار کنم


اگر روم همه راهی به اضطرار روم


وگر کنم همه کاری به اضطرار کنم


قیاس حال من از حال خلق نتوان کرد


که خویشتن همه از خویشتن شمار کنم


شکایت از که نویسم؟ که من عدوی منم


چرا به نزد کسان خویش شرمسار کنم؟


گناهکارتر از من گناهکاری نیست


چه کار با تن و جان گناهکار کنم؟


بسوزم این گنه آلوده جان شرم انگیز


تن هوازده را بر فراز دار کنم


چرا بمانم دیگر چرا بسوزم بیش


که پاسداری این جسم و جان خوار کنم؟


بهار آید و اندوه مهرگان دارم


خزان فرا رسد اندیشه ی بهار کنم


حکایت غم با کام خشک لب گویم


شکایت دل با چشم اشکبار کنم


به ذل و خواری هم آخور خران گردم


به خیره خود را با خرس هم قطار کنم


زبان گرگ پی رزق در دهان گیرم


به بوی نوش زبان در دهان مار کنم


برای جاه به چاه سیاه بنشینم


به دوش خویش پی نام ننگ بار کنم


بجویم از همه کس داد و دین و عز و شرف


چو نیست مرثیت مرگ هر چهار کنم


غم گذشته بخوانم به گوش آینده


قیاس امسال از حال و کار پار کنم


ببینم این همه بیداد و جوشم از اندوه


به مهر خامشی اندوه خود مهار کنم


به خانه شکوه ز دزدان زن به مزد برم


به کوی ناله ز یاران بدعیار کنم


بگو به خانه چه با این جگر خوران گویم؟


بگو به کوی چه با آن سگان هار کنم؟


به راه توست مرا دیدگان بیا ای مرگ


که پیش پای تو این جان و سر نثار کنم


خمار باده ی دردم قفیز من پر کن


ز باده ای که بدو دفع این خمار کنم


به انتظار تو عمریست مانده ام مپسند


که عمر خود همه در کار انتظار کنم


اگر به مهر بیایی بیا که از چشمم


نثار خاک رهت در شاهوار کنم


وگر مبارز خواهی به مردی و فحلی


بیا که با تو یکی طرفه کارزار کنم


بیا که با تو نه من غرچه ام نه عنینم


جدال سخت بدین پنجه ی نزار کنم


تو راست بخت تو را دست در کمر آرم


ز بختیاری تو خویش بختیار کنم


چو کامگاری ما هر دو در شکست من است


شکسته گردم تا هر دو کامگار کنم


چرا به پنجه ی پنجاه و شست شصت افتم؟


به چار راه چهل به که اختصار کنم

دیدگاه  •   •   •  1392/06/30 - 23:34
+2
saman
saman
دلم بستهٔ مهر دلبند نیست

ز دیدار دلبند خرسند نیست


به مهر تو سوگند ای سست مهر


اگرچه دگر جای سوگند نیست


چو بشکسته یی آخرین عهد من


دگر با توام رای پیوند نیست


بلی آنکه صد بار پیمان شکست


بدو عهد بستن خوشایند نیست


تو را آزمودیم ما بارها


به کار تو جز ریب و ترفند نیست


به دل تا فریبیت صورت نبست


به لبهات نقشی ز لبخند نیست


تو مردم فریبی نیی مهربان


دل تو به مهر کسی بند نیست


سزاوار دست سلیمانیم


نگینی که دیوان ربودند نیست


گوزنی که روبه به چنگ آورد


پسندیدهٔ شیر ارغند نیست


به سویم دگر تیر عشوه مبار


که بر تن ز صبرم کژآغند نیست


دل خستهٔ آرزومند من


که دیگر تو را آرزومند نیست


گسسته ست زنجیر امید و بیش


به دام هوای تو پابند نیست


در خانهٔ دل بسی کوفتم


که جویم تو را لیک گفتند نیست

دیدگاه  •   •   •  1392/06/30 - 23:31
+2
*elnaz* *
*elnaz* *
گاه یک حرف یک زمستان آدم را گرم نگه می دارد.. و گاه یک حرف.. یک عمر آدم را سرد می کند.. حرف ها چه کارها که نمی کنند...!


دیدگاه  •   •   •  1392/06/30 - 21:37
+3
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
هی رفیق . . .
زیادى خوبى نکن !!!
انسان است، فراموشکار است !!!
از تنهایى اش که در بیاید تنهایى ات را دور میزند !!!
پشت مى کند به تو , به گذشته اش !!!
حتی روزى میرسد که به تو میگوید: شما...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/30 - 17:20
+5
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺷﯿﺮﯼ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻫﻮﯾﯽ ﺩﻭﯾﺪ ، ﺁﻫﻮ ﺩﻭﯾﺪ ﻭ ﺩﻭﯾﺪ ﺳﭙﺲ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺷﯿﺮ ﮔﻔﺖ : ﺑﺲ ﺍﺳﺖ ﺑﯽ ﺭﺣﻤﯽ ، ﻫﻤﺶ ﺷﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ، ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﻦ ! . . . . . . . . . . . . . . . ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻓﺮﺩﺍﺵ ﺷﯿﺮﻭ ﺩﯾﺪﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﮐﺎﺭﺕ ﺷﺎﺭﮊ ﻣﯿﺨﺮﻩ {-33-}
دیدگاه  •   •   •  1392/06/30 - 16:39
+8
saeed
saeed
راهی شدن دست من نبود ........ 

آنقدر رسیده ام که دیگر مقصد را احساس نمی کنم 

تنها پی برده ام که هیچ وقت شروعی در کار نیست 

و از هر کجا ظهور کنی در میانه ای 

مثل آقتابی که کور کورانه ، هر روز تمام طول پنجره را طی می کند 

بی آنکه دستی از پشت پرده ، تکرار احمقانه اش را به رویش بیاورد

من هم درست همین بودم 

سرگردان میان آغوش ها و ازدحام ها 

انگار قطاری در من جامانده 

یا خیابان ِ یتیمی را بر سر راهم گذاشته اند 

اینگونه بود که جهان با تمام ِ شیطنت هایش از کنارمان گذشت

و ما را به روی هیچ اتفاقی نیاورد
دیدگاه  •   •   •  1392/06/30 - 14:48
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ