یافتن پست: #کار

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو هلند نمایشگاه گل برپا شده بود؛ ولی استقبال نشد، مردم گفتن چرا زیباترین گل جهان رو نیاوردین پس،.. . . . . . . . . ای بابا آخه منم کار دارم نمیتونم هروقت اینا نمایشگاه زدن پاشم برم که!!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 19:59
+2
saqar
saqar
در CARLO
چقدر اینجا خلوت شده یه روزی اینجا پر بود از بچه های باصفا که تا پست میذاشتی نخونده لایک میشد ولی الان هر کس واسه خودش گروه زده و بچه ها توی گروه خودشونن فقط .چقدر دلم گرفت یادش بخیر به محض اینکه آنلاین میشدی آرش {-31-}محمد مهدی {-17-}کارلو {-17-}دکتر عزیز {-17-}آسیه و بهاره  {-17-}سامان و....................آن بودن  یه زمانی همه جمع بودن توی گروه کارلو..........ای بابا انگار خاک مرده پاشیدن اینجا{-31-}{-31-}{-31-}
آخرین ویرایش توسط 28000 در [1392/07/1 - 15:34]
دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 15:29
+7
nanaz
nanaz
بدرود یاهو با ایرانی ها

بدرود یاهو با ایرانی ها




به دنبال تغییرات صورت گرفته در نحوه ایجاد ایمیل های یاهو از این پس امکان ایجاد پست الکترونیکی جدید این شرکت برای کاربران ایرانی وجود نخواهد داشت.

هر روز خبرهای جدیدی از تحریم های رایانه ای غرب كه نشان از عدم مقابله با عزم راسخ كشور عزیزمان در فتح قله های دانش و فناوری و سربلندی را دارد شنیده می شود.تازه ترین خبر متعلق به شركت یاهو می باشد.این شركت در اقدامی عجیب نام ایران را از فهرست كشورهایی كه هنگام ثبت نام پست الكترونیك دیده می شد حذف كرده است.



بدرود یاهو با ایرانی ها


برای ثبت نام و فعال سازی حساب كاربری نیز وارد كرد یك شماره تلفن همراه الزامی می باشد كه این كار برای كاربران ایرانی غیر ممكن است.بدین ترتیب یاهو از ایران خداحافظی كرده و استفاده از آن برای كاربران ایرانی با مشكل مواجه خواهد بود. شنیده شده كه سرویس مسنجر این شركت موسوم به یاهو مسنجر نیز در ایران قطع خواهد شد.ذكر این نكته ضروریست كه دو شركت بزرگ گوگل و اپل پس از زیان های ناشی از تحریم ایران،نام كشورمان را از لیست تحریم خود خارج كردند.

دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 12:37
+1
nanaz
nanaz

کاش بعضیا


اگه ول می کنن می رن


اگه تنهات می ذارن


نگن که دلیلشون واسه انجام بعضی کارا چی بوده


بذارن همونطور فک کنیم اون کارا رو از روی دوست داشتن


یا اینکه دوست داشتن کاری واسمون انجام بدن انجام دادن


بذارن یه باور خوب خوب ازشون داشته باشیم


یه باور به شیرینیه اولین قهوه


نه به تلخیه آخرین قهوه

دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 12:24
+2
saeed
saeed



پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…

دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 11:50
+1
saeed
saeed
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بارعاشقپسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکربرازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت ووقتی لبخند می زد، چشمانشبه باریکی یک خط می شد.
در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی ازدانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبختعروس و دامادچشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حالورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمامپس اندازشدر آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخرلبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای مننگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد
X
دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 10:44
+2
sara
sara
ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮑﺸﻪ ﮐﻪ ﺭﻭﺯ
ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﯿﺮ ﻭ ﮐﻢ
ﺳﻮﺍﺩﺵ ﺑﮕﻪ ﺷﻤﺎ ﮐﻤﺘﺮ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﯿﺪ ...

ﺧﺠﺎﻟﺖ ﭘﺴﺮﯼ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮑﺸﻪ ﮐﻪ )ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﺭﻭ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ( ﺭﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻧﻔﺮ ﺳِﻨﺪ
ﮐﻨﻪ ...

ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺯﻧﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮑﺸﻪ ﮐﻪ ﺧﻮﺵ
ﮔﺬﺭﻭﻧﯽ ﻫﺎﺷﻮ ﺩﺭ ﻏﯿﺎﺏ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﮐﻪ
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺎﻣﯿﻦ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﻭ ﺷﯿﻔﺖ ﮐﺎﺭ
ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﻩ!

ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮑﺸﻪ ﮐﻪ ﺯﻧﺶ
ﭘﺸﺘﺶ ﺩﻋﺎ ﻣﯿﺨﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺖ ﺑﺮﮔﺮﺩﻩ
ﻭ ﺍﻭﻥ ﺩﻋﺎ ﻣﯿﺨﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺯﻧﺶ ﺍﺯ ﺭﻭﺍﺑﻂ
ﭘﻨﻬﺎﻧﺶ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﻮﯾﯽ ﻧﺒﺮﻩ
دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 09:15
+1
saeed
saeed
سلام مهربونم ،میدونم بنده خوبی نیستم،میدونم تنهام نذاشتی

میدونم با وجود گناهایی که داشتم همیشه مراقبم بودی


خدا جونم باز هم تنهام نذار،کنارم باش


الان بیشتر از قبل ازت انتظار دارم،چون به غیر از خودم

باید مراقب یکی دیگه هم باشی که ازم دوره ولی دلم باهاشه


جونم به جونش بنده،بیشتر از خودم یا هر چیز و هر کس دیگه ای دوسش دارم


یکی که به خاطر من غرورشو شکست و کاریو انجام داد


که دوست نداشت،خدا جونم اگه اون طوریش بشه من نمیتونم زنده بمونم


حالا حکمت کاراتو میفهمم کسی که مال من بود و عاشقم


برام فرستادی،قول میدم لیاقتشو داشته باشم


عشقم دوست دارم


خدا جون عاشقتم
دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 00:56
+2
saeed
saeed

گاهی وقتا توی رابطه ها
نیازی نیست طرفت بهت بگه :
برو !
همین که روزها بگذره و یادی ازت نگیره
همین که نپرسه چجوری روزا رو به شب میرسونی
همین که کار و زندگی رو بهونه میکنه...
همین که دیگه لا به لای حرفاش دوستت دارم نباشه
و همین که حضور دیگران توی زندگیش
پر رنگ تر از بودن تو باشه
هزار بار سنگین تر از
کلمه ی برو واست معنا پیدا میکنه
پس برو
قبل از اینکه ویرون تر از اینی که هستی بشی...
پس منم میرم ...

دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 00:36
+1
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


مواظب افکارت باش آنها تبديل به کلمات مي شوند. مواظب کلماتت باش آنها اعمالت مي شوند. مواظب اعمالت باش آنها عاداتت مي شوند. مواظب عاداتت باش آنها شخصيتت مي شوند. مواظب شخصيتت باش آن سرنوشتت مي شود


دیدگاه  •   •   •  1392/06/31 - 21:54
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ