یافتن پست: #کار

mah3a
mah3a
رفتم دستشویی پارک. تا تو دستشویی نشستم از دستشویی کناری صدایی شنیدم که گفت:
سلام حالت خوبه؟

من اصلاً عادت ندارم که تو دستشویی هر کی رو که پیدا کردم شروع کنم به حرف زدن باهاش، اما نمی دونم اون روز چِم شده بود که پاسخ واقعاً خجالت آوری دادم:

حالم خیلی خیلی توپه.

بعدش اون آقاهه پرسید:

خوب چه خبر؟ چه کار می خوای بکنی؟

با خودم گفتم، این دیگه چه سؤالی بود؟ اون موقع فکرم عجیب ریخت به هم، برای همین گفتم؛

اُه من هم مثل خودت فقط داشتم از این جا رد می شدم...

وقتی سؤال بعدیشو شنیدم، دیدم که اوضاع داره یه جورایی ناجور می شه، به هر ترفندی بود خواستم سریع قضیه رو تموم کنم:

من می‌تونم بیام طرفای تو؟

آره سؤال یه کمی برام سنگین بود. با خودم فکر کردم که اگه مؤدب باشم و با حفظ احترام صحبتمون رو تموم کنم، مناسب تره، بخاطر همین بهش گفتم:

نه، الآن یه کم سرم شلوغه!

یک دفعه صدای عصبی فردی رو شنیدم که گفت:

ببین، من بعداً باهات تماس می گیرم. یه احمقی از دستشویی بغلی همش داره به همه سؤال های من جواب می ده!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 22:16
+6
امیرحسین
امیرحسین
طرز تهیه سبزه نوروز ویژه کاربران اینترنتی...{-26-}
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 21:25
+11
حمید
حمید
آموزش لایک زدن برای عزیزانی که به هر دلیلی لایک نزده اند
زیر هر مطلبی نوشته :دیدگاه .... ثانیه . شکل دوتا فینگر میبینید یکی رو به سمت بالا و یکی رو به سمت پایین شما کاری با فینگر رو به سمت پایین نداشته باشید چون اگه استفاده کنید برقتون میگیره واما فینگر رو به سمت بالا حتما استفاده بشود.خیر دنیا و آخرت را به دنبال خواهد داشت با تشکر{-41-}{-47-}{-25-}
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 21:24
+5
نیوشا
نیوشا
بی خیال بابا
میبینم که کم اوردین

نگم بهتره
5 دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 20:05
+5
-2
mah3a
mah3a
روز مهندس بر مهندسین "بیــــــــــــــــــکار" از جمله خودم مبارک

اضافه کنم

(( چقدر این مهندسا خودشون رو تحویل می گیرن!
"خود مهم پنداری" هم درد بدیه ها! ... ))
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 19:49
+5
mah3a
mah3a
جامعه ای که بکارت دختران افتخار پدران و حذف آن آرزوی دختران

و برادران فکرهایشان به اندازه ی آغوششان است.

سخت نیست باورش که تعداد رابطه های تجربه شده افتخار میشود

و از دخترانی که شب خواستگاری آنقدر نجیب میشوند،

که عفت صداقت را یکجا....
.
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 19:43
+4
سحر
سحر
مردي ؟؟
هر چقدر مغرور!
هرچقدر صادق!
هر چقدر ساده!
هرچقدر جذاب!
هر چقدر مکار!
درست...
اما گاهی برای داشتن یک یار همراه همدم خوب باید زانو بزنی وابراز عشق کنی
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 19:35
+8
-1
نیوشا
نیوشا
نمی دونم چه حکمتیه که هم بیکارم ، هم وقت نـــمیکنم یه هـــــیچ کـــاری بــــرســم
3 دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 19:32
+9
mah3a
mah3a
هفته طبیعت نزدیک!
رو شکم نخواب شهرداری هر سوراخی ببینه درخت میکاره...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 19:11
+2
ebrahim
ebrahim
مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسه…
راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد…نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس…از جدول کنار خیابون رفت بالا…نزدیک بود که چپ کنه…اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد… برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!" مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه" راننده جواب داد: "واقعآ تقصیر تو نیست…امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده‌ی تاکسی دارم کار می‌کنم…آخه من 25 سال راننده‌ی ماشین حمل جنازه بودم" !!!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 19:10
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ