sasan pool
عمریست خفته ام
و تنها کابوس بیداری می بینم
لبخند خدا در لحظه میلادم
اینک به قهقهه ای شوم بدل گشته ست
کاشکی کودکی بودم هنوز
غرقه در بی خیالی و بی خبری
با خنده ای سپید بر جدی بودنهای خاکستری
بی گناه . پاک
فارغ از چیستی و چرایی و چگونگی
فارغ از امید و یاس
رها در جذبه ی حیات
آمیخته با حقیقت محض
فارغ از دیروز و امروز و هر روز
آه...!
کاشکی کودکی بودم هنوز.
سحر
ستاره ها را میبینم
هر شب
با اینکه دورند
و تو را در روز هم
نمیبینم
کاش ستاره بودی!!!
عسل ایرانی
تا لبی بر لب من می لغزد
می کشم آه که کاش این او بود
کاش این لب که مرا می بوسد
لب سوزنده آن بدخو بود
می کشندم چو در آغوش به مهر
پرسم از خود که چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده که بود..
sasan pool
کاش میشد از میان قصه رویای تو
هیچگه بیرون نمی آمد دلم
کاش تا انتهای آسمان پر ز رویای تو بود این محفلم
کاش در تاریکی شب های من
نقش رویای تو نوری می کشید
آسمان پر از ستاره میشدو
بر سر تنهاییم خط میکشی