یافتن پست: #کاش

saman
saman
ولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها شاد و خندان باز گرد
باز گرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی 
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس     
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید
همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لا اقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 13:20
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
برنامه ماه عسل بود اون پدر و مادر رو سورپریز کرد یه بچه بهشون داد میگم کاش منم دعوت میکرد برنامه بعد میگفت یه سورپریز دارم واسط بعد یه پسر خوشگل و قد بلندو خوشتیپ مودب با اصالت میومد داخل میگفت این آقا عاشق شماست منم اشک شوق میریختمو از احسان تشکر میکردم.......ای وای میشه؟
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 11:44
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گفتی : بمان ، می خواستم اما نمی شد
گفتی : بخوان ، بغض گلویم وا نمی شد
گفتم که : می ترسم من از سحر نگاهت
گفتی : نترس ای خوب من ، اما نمی شد
گفتی : نگاهم کن - ببین - آهسته دیدم
راهی نبود از مرز می شد تا نمی شد
دست دلم پیش تو رو شد آه ، ای عشق
راز نگاهم کاشکی افشا نمی شد
در ورطه ای از عشق و عقل افتاده بودم
چون عشق تو در حجم عقلم جا نمی شد
می خواستم ناگفته هایم را بگویم
یا بغض می آمد سراغم ، یا نمی شد
گفتی که : تا فردا خداحافظ ولی ، آه
آن شب نمی دانم چرا فردا نمی شد ؟
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 11:07
+1
saman
saman
از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب 

شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب

پشت ستون سایه ها روی درخت شب

 می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب

می دانم آری نیستی اما نمی دانم

 بیهوده می گردم بدنبالت چرا امشب ؟

هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما

 نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب

ها ... سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف

 ایکاش می دیدم به چشمانم خطا امشب

هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز

حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب

امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه

بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب

گشتم تمام کوچه ها را یک نفس هم نیست

 شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب

طاقت نمی آرم تو که می دانی از دیشب

باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب

 ای ماجرای شعر و شبهای جنون من

 آخر چگونه سرکنم بی ماجرا امشب

(نجیب زاده)

دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 09:41
+1
saman
saman

با توام


ای لنگر تسکین!


ای تکان‌های دل!


ای آرامش ساحل!


با توام


ای نور!


ای منشور!


ای تمام طیف‌های آفتابی!


ای کبود ِ ارغوانی!


ای بنفشابی!


با توام ای شور، ای دلشوره‌ی شیرین!


با توام


ای شادی غمگین‌!


با توام


ای غم!


غم مبهم!


ای نمی‌دانم!


هر چه هستی باش!


اما کاش...


نه، جز اینم آرزویی نیست:


هر چه هستی باش!



اما باش!

آخرین ویرایش توسط saman در [1392/05/23 - 18:00]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:59
+2
saman
saman
رنگی ندارد این غزل دیگر برایت

ای کاش می شد پر بگیرم در هوایت

یک استکان چایی کنار دفتر شعر

رقص قلم بر روی کاغذ تا نهایت

پرسیده بودی آسمان من چه رنگیست

من گفته بودم تیره تر از چشمهایت

در کشتی طوفان زده آرام بنشین

تا من نشستم پشت سکان هدایت

من با تو دریا بی تو مانند کویرم

جا مانده روی کلبه ی دل رد پایت

در التهاب روزهای بیکسی ماند

این حسرت شیرین پژواک صدایت

هان ای غریبه خاطراتت را بیاور

شاید به یاد آری که هستم آشنایت
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:48
+3
saman
saman

آب حيات عشق را در رگ ما روانه کن


آينه صبوح را ترجمه شبانه کن




اي پدر نشاط نو بر رگ جان ما برو

جام فلک نماي شو وز دو جهان کرانه کن




اي خردم شکار تو تير زدن شعار تو

شست دلم به دست کن جان مرا نشانه کن




گر عسس خرد تو را منع کند از اين روش

حيله کن و ازو بجه دفع دهش بهانه کن




در مثل است کاشقران دور بوند از کرم

ز اشقر مي کرم نگر با همگان فسانه کن




اي که ز لعب اختران مات و پياده گشته اي

اسپ گزين فروز رخ جانب شه دوانه کن




خيز کلاه کژ بنه وز همه دام ها بجه

بر رخ روح بوسه ده زلف نشاط شانه کن




خيز بر آسمان برآ با ملکان شو آشنا

مقعد صدق اندرآ خدمت آن ستانه کن




چونک خيال خوب او خانه گرفت در دلت

چون تو خيال گشته اي در دل و عقل خانه کن




هست دو طشت در يکي آتش و آن دگر ز زر

آتش اختيار کن دست در آن ميانه کن




شو چو کليم هين نظر تا نکني به طشت زر

آتش گير در دهان لب وطن زبانه کن




حمله شير ياسه کن کله خصم خاصه کن

جرعه خون خصم را نام مي مغانه کن




کار تو است ساقيا دفع دوي بيا بيا

ده به کفم يگانه اي تفرقه را يگانه کن




شش جهت است اين وطن قبله در او يکي مجو

بي وطني است قبله گه در عدم آشيانه کن




کهنه گر است اين زمان عمر ابد مجو در آن

مرتع عمر خلد را خارج اين زمانه کن




اي تو چو خوشه جان تو گندم و کاه قالبت

گر نه خري چه که خوري روي به مغز و دانه کن




هست زبان برون در حلقه در چه مي شوي

در بشکن به جان تو سوي روان روانه کن

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:39
+2
saman
saman

وه که بازم فلک انداخت به غوغای دگر



من به جای دگر افتادم و دل جای دگر



یک دو روز دگر از لطف به بالین من آی



که من امروز دگر دارم و فردای دگر



گوییا تلخی جان کندن من خواست طبیب



که بجز صبر نفرمود مداوای دگر



پا نهم پیش که که نزدیک تو آیم لیکن



از تحیر نتوانم که نهم پای دگر



با من آن کرد به یکبار تماشای رخت



که مرا یاد نیاید ز تماشای دگر



اگر این است پریشانی ذرات وجود



کاش هر ذره شود خاک به صحرای دگر

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:04
+2
saman
saman



حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو




و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو






هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن




وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو






رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها




وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو






باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی




گر سوی مستان می‌روی مستانه شو مستانه شو






آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده




آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو






چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما




فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو






تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی




چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو






اندیشه‌ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد




ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو






قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل‌های ما




مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو






بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را




کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو






گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را




دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو






گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه




ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو






تا کی دوشاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکی




تا کی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شو






شکرانه دادی عشق را از تحفه‌ها و مال‌ها




هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو






یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی




یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو






ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر




نطق زبان را ترک کن بی‌چانه شو بی‌چانه شو




دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 14:30
+2
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

یادش بخیر بچه بود

یکی از فانتزیام این بود

که وقتی گریه میکنم

مثل شخصیت های کارتونی که اشکاشون به دو طرف پرت می شد 

باشم ولی افسوس ... {-31-}


دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 12:42
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ