یافتن پست: #کش

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

ﺍﮔﻪ ﻱ ﺭﻭﺯﻳﮑﻲ ﺑﻐﻀﺘﻮ ﺷﮑﺴﺖ

ﺍﺷﮑﺶ ﻧﮑﻨﻲ ﮔﺮﻳﻪ ﮐﻨﻴﺎ

ﺟﻤﻊ ﮐﻦ ﺗﻮﺩﻫﻨﺖ ﺗﻒ ﮐﻦ ﺗﻮ ﺭﻭﺵ ..
دیدگاه  •   •   •  1392/12/28 - 19:06
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



وقتی دستت تو دست عشقته و آروم یه فشار کوچیک به دستت میده ...
بی تفاوت ازین فشار رد نشیا
داره باهات حرف میزنه...
میگه دوست داره!
میگه هوات و داره!
میگه حواست به من باشه!
میگه حواسش بهت هس!
میگه تنها نیستیا!
میگه....
تو هم همینجور که دستت تو دستشه
آروم انگشت شصتت و بکش رو انگشتاش...
آره
یه وقتایی بی صدا و بی نگاه حرف بزنین


کوتاه شود



2 دیدگاه  •   •   •  1392/12/28 - 15:18
+4
mary jun
mary jun
خدا حافظی ات
عجب خرابه ای ب بار آورده !
نگاه کن....
مدتهاست در تلاشند مرا از زیر آوار تنهایی هایم بیرون کشند  !
دیدگاه  •   •   •  1392/12/28 - 12:30
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بدترین قسمت زندگی؛ انتظار کشیدن است اما ... بهترین قسمت زندگی, داشتن کسی است که ارزش انتظار کشیدن داشته باشد...
2 دیدگاه  •   •   •  1392/12/27 - 21:50
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

پسر بچه ای یک برگه کاغذ به مادرش داد. مادر که در حال آشپزی بود،دست هایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صدای بلند خواند.
او نوشته بود؛ صورتحساب
کو تاه کردن چمن باغچه: 5000 تومان،مراقبت از برادر کوچکم: 2000 تومان ،نمره ی ریاضی خوبی که گرفتم 3000 تومان، بیرون بردن زباله : 1000 تومان.
جمع بدهی شما به من : 11000 تومان.
مادر نگاهی به چشمان منتظر پسرش انداخت و چند لحظه خاطراتش را مرور کرد. سپس قلم را برداشت و پشت برگه ی صورتحساب نوشت:
بابت 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی،هیچ.
بابت تمام شب هایی که به پایت نشستم و دعا کردم،هیچ.
بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا بزرگ شوی،هیچ.
بابت غذا،نظافت تو،اسباب بازی هایت،هیچ.
و اگر شما این ها را جمع بزنی خواهی دید که: هزینه ی عشق واقعی من به تو هیچ است.
وقتی پسر آنچه را که مادرش نوشته بود خواند،چشمانش پر از اشک شد و در حالی که به مادرش نگاه می کرد، گفت:
" مامان ... دوستت دارم"
آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت:
قبلا به طور کامل پرداخت شده.

دیدگاه  •   •   •  1392/12/27 - 21:40
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

یه بارم یه پیزنه تو خیابون جلومو گرفت گفت:
پسرم منو از خیابون رد کن می خوام برم اونور
خیلی پیر بود، دلم به حالش سوخت
خیابونم خیلی شلوغ بود همه ماشینا با سرعت می اومدن
منم دستشو گرفتم که ردش کنم ، بردمش وسط خیابون تو لاین سرعت ولش کردم برگشتم
نمی دونم چه بلایی سرش اومد ولی روحش شاد
خیلی پیر بود داشت عذاب می کشید ، من صلاحشو بهتر از خودش میدونستم :|

دیدگاه  •   •   •  1392/12/27 - 21:23
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

ﻋﯿﺪ ﻧﺰﺩﯾﮑﻪ
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻭ ﻣﻦ
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺍﺯت ﻋﯿﺪﯼ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﯾﺎﻻﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍ ﻭﮔﺮﻧﻪ  ﻣﯿﮑﺸمت
(´_`)
------☆─╤╦︻
\´ \
_\﹋/_@Mohammad

3 دیدگاه  •   •   •  1392/12/27 - 21:01
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



اگر دیدید یه مرد سینشو سپر کرده و

سرشو بالا گرفته و زبونشو درآورده

.

.

.

.


تعجب نکنید اتفاق خاصی نیوفتاده

داره زیب شلوارشو میکشه بال




دیدگاه  •   •   •  1392/12/27 - 19:12
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
فانتزی من اینه که یه روز صبح ساعت هفت یکی بهم زنگ بزنه بر ندارم گوشی رو بعد بیام تلویزیون رو روشن کنم ببینم داره قرعه کشی میلیاردی رو نشون میده بعد مجریه میگه برنده جایزه میلیاردی گوشی رو برنمیداره یه بار دیگه قرعه کشی میکنیم
تو فانتزیامون هم شانس نداریم
5 دیدگاه  •   •   •  1392/12/27 - 18:15
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

تو مترو امروز یه دختره جلوم نشسته بود اول خواب بود

بعد بلند شد ساندویچش رو از کیفش درآورد و خورد

بعد گلابی خورد

بعد آب معدنی خورد

و آخرش نخ دندون کشید

منتظر بودم لخت شه یه دوش هم بگیره

که دیگه پیاده شد

دیدگاه  •   •   •  1392/12/26 - 19:50
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ