alifabregas
بزرگ تر که شدم
داستانی خواهم نوشت که کلاغ هایش قصه ببافند
و
آدمها را به هم برسانند...
saman
دوست عزيزم هروقت تونستي برف رو سياه کني ، کلاغ را سفيد ، هروقت تونستي آتش را ببوسي ، در آب نفس عميق بکشي ، هروقت تونستي اشک سنگ رو ببيني ، شاديه غم را ببيني ، اون موقع من تو را فراموش خواهم کرد .
roya
کاش همه میفهمیدن دل بستن به کلاغی که دل دارد
بهتر از دل بستن
به طاووسیست که تنها زیبایی دارد . . .
علـــــــــــــــــی
به کلاغــــها بگویید:
قصه ی من
اینجا
... تمام شد،
یکی..
بود و نبود مرا با خود برد... !
mahdi
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است