یافتن پست: #کم

nasim neshati
nasim neshati
انگاری حرف (ر) اضافس

به هرکس گفتم درکم کن دکم کرد
دیدگاه  •   •   •  1392/08/2 - 12:36
+9
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
به راننده گفتم: چپ کن بخندیدم یهو در گوشم گفت : میخوای راست کنم گریه کنی :| هیچی دیگه رفتم مثل آدم سر جام نشستم کمربندمم بستم :|
دیدگاه  •   •   •  1392/08/2 - 00:42
+6
ساناز
ساناز

یِ کم آروم بگیر دنیا همَش کابوسُ وحشت نیست...بیا باور کنیم عشقُ واسه تردید فرصت نیست...




دیدگاه  •   •   •  1392/08/2 - 00:16
+4
✸ Aram ♑ الهه تَــــלּـــهاے ✸
✸ Aram ♑ الهه تَــــלּـــهاے ✸
من…!

مرا که ميشنـاسي؟! خودمم

کسي شبيه هيچکس!

کمي که لابه لاي نوشته هايم بگردي پيدايم ميکني

مهربان، صبور، کمي هم بهانه گير

اگر نوشته هايم را بيابي ، منم همان حوالي ام!!

دیدگاه  •   •   •  1392/08/1 - 16:57
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای

همیشه برایم به معنای واقعی یک عشق بوده ای

گرچه گهگاهی از تو بی وفایی دیده ام اما

همیشه برایم باوفا بوده ای

گرچه دلم را میشکنی و اشکم را در می آوری

اما تو همیشه برایم یک دنیا بوده ای





دیدگاه  •   •   •  1392/08/1 - 16:01
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



و باز هم تکرار ...
تکرار روزهای سرد ...
من , و دستی که نیست ...
بــرای گــرم کردن پنج انگشت ...
داروخانه ها هم , دیگر آتروپات ندارند ...
افسوس , خدا را شکر , نفسی هست , هااا ...
گرم می شود کمی , با دل یخ زده ام چه کنم , میدانی ؟ ...




دیدگاه  •   •   •  1392/08/1 - 15:56
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ای عشق جوانه کن بهار است

هر شاخ کهن جوانه دار است


شد غرق شکوفه سیب و دل نیز

حوای همیشه بیقرار است


ای عشق!شکفتنم بیاموز

دل غنچه باغ انتظار است !


بیهوده مگوی کیست معشوق؟

او چشم و چراغ روزگار است !!

شهر تن و شهر جان ما را

بسپار به او که شهریار است


ای عشق دین مجال کوتاه

زین بیش مرا چه اعتبار است؟


برخیز و کمند خود رها کن

دریاب که آخرین شکار است


ای عشق!بسوز هستیم را

با یک نگهش که شعله وار است !!!



♦♦♦بانو سیمین بهبهانی ♦♦♦

دیدگاه  •   •   •  1392/08/1 - 15:43
ehsan mohammadi
ehsan mohammadi
توی یه پارک تو سیدنی استرالیا دو مجسمه بودند یک زن و یک مرد.
این دو مجسمه سالهای سال های سال روبرو هم با فاصله کمی
ایستاده بودند و در چشم های هم خیره بودند و لبخند میزدند.
یه روز صبح یک فرشته پیش آنها آمد و گفت چون شما دو مجسمه
خوبی بودبد من بزرگترین آرزو شما را برآورده خواهم کرد.من شما
را به مدت 30 دقیقه تبدیل به انسان خواهم کرد و شما کار خود را
انجام دهید.
دو مجسمه تبدیل به انسان شدن و با لبخندی به پشت درختان و
بوته ها دویدن که پشت آنها چند کبوتر بودند.فرشته زمانی که صدای
خنده های دو فرشته را میشنید بسیار خوشحال میشد.
15دقیقه گذشت و دو مسجمه از پشت بوته ها بیرون آمدند
فرشته نگاهی به ساعت کرد و گفت هنوز 15 دقیقه از وقت شما
باقی مانده نمیخواهید ادامه دهید؟
مسجمه مرد با نگاه شیطنت آمیزی به مجسمه زن نگاه کرد و گفت:
میخواهی یک بار دیگر این کار لذت بخش را انجام دهیم؟
مسجسمه زن نگاهی کرد و گفت:
باشه اما این بار تو کبوتر نگه دار من برینم رو سرش!!!!
نکترو گرفتی لایک بززززززن
دیدگاه  •   •   •  1392/08/1 - 12:38
+3
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi

زندگی انگار تمامِ صبرش را بخشیده است بمن! هرچه من صبوری میکنم اوبا بی صبریِ تمام هول میزند برای ضربه بعد.. کمی خستگی درکن لعنتــــی… خیالت راحت!!.. خستگـــــیِ من به این زودی ها دَر نمیشود.

دیدگاه  •   •   •  1392/08/1 - 11:28
+6
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
خونمون مهمون اومد …
وقتی در رو باز کردم دخترشون قدش حدود یک و نود بود
وقتی کفشش رو در آورد یک و هفتاد و پنج شد
اومد توی خونه گل سرش رو برداشت شد یک و پنجاه
نگرانم کم کم محو بشه
دیدگاه  •   •   •  1392/07/30 - 20:10
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ