یافتن پست: #کم

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دیشب واس دخترعمم که سی وسه سالشه بعد مدتها یه خواستگار اومد،اونم ،یه آقای باشخصیت و پولدار و تحصیلکرده!!!چه ذوقی داشت بنده خدا منو پسر عمه و دختر عمم هم 3تایی از چند ساعت قبل رفتیم تو کمد دیواری رختخوابا نشستیم تا هروخ اومدن دوتایی حرف بزنن طرفو ببینیم.آغا نمیدونم این در کمد لامصب چطور یهو باز شد وما سه تایی با رختخوابا فرود اومدیم وسط اتاق.خواستگارا که فرار کردن هیچی دیگهما الان تو مرز افغانستانیم دختر عمم با تفنگ دنبالمونه
دیدگاه  •   •   •  1393/02/15 - 21:47
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮﯼ ﮐﺎﻓﻪ ﺗﺮﯾﺎ ﮐﺎﭘﻮﭼﯿﻨﻮ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ
ﭘﺴﺮﯼ ﺍﻭﻣﺪ ﯾﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﺗﺎﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﺵ ﻭ ﺭﻓﺖ !
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﮐﻠﻨﺠﺎﺭ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﮐﺎﻏﺬﻭ ﺑﺮﺩﺍﺭﻩ ﯾﺎ ﻧﻪ
ﺁﺧﺮ اونو ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻻﯼ ﺩﻓﺘﺮﺵ .
ﺷﺐ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮ ﻣﯿﺘﻮﻧﻪ
ﺁﻏﺎﺯ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺑﺎﺷﻪ ﯾﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ؟
ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺯﺩ ﮐﺎﻏﺬ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﺗﻌﺠﺐ ﺩﯾﺪ
ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﺑﺎ ﺧﻂ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ :
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
ﮐﺎﭘﻮﭼﯿﻨﻮ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻧﯽ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﻥ ﺑﺰﻏﺎﻟﻪ!

2 دیدگاه  •   •   •  1393/02/15 - 20:28
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
انتقال اعتبار انجام شد مبلغ: ۲ تا بوس آبدار کارمزد: ۱ بغل محکم ....
موجودی جدید : یه عشق شگفت انگیز.... !
3 دیدگاه  •   •   •  1393/02/15 - 20:22
+3
maryam
maryam
از يك توريست: 
من درایران چیزهای عجیبی دیدم .... 
کسی بوسه ی فرانسوی بلد نیست....!! 
اینجا مثل آلمان پل عشق ندارد......!! 
از رز هلندی هم خبری نیست...... 
اینجا عشق یعنی.... 
به خاطر چشم های دوروبرت..... 
معشوقت را فقط از پشت گوشی بوسیده باشی........!
دوست داشتن یعنی کلاس گذاشتن برای همدیگر...
مهربانی ات را می گذارند به حساب آویزان بودنت ..
من در ایران نتوانستم به کسی بفهمانم دوست داشتن را به حساب چیز دیگری مگذار ...
ایرانیان جوانی نمی کنند پیر مرد و پیرزن های کم سن وسال بسیار دارند...
ایرانیان عشق را با ماشین و لباس خوب انتخاب می کنند نه با نیت خوب !! 
ایران را دوست دارم .....
اما....
اینجا ادم همیشه دلگیر است...!!!
دیدگاه  •   •   •  1393/02/13 - 22:54
+5
*elnaz* *
*elnaz* *

غمگین ترین جای خاطره اونجاییه که



کم کم احساس میکنی



چهرش داره از یادت میره

دیدگاه  •   •   •  1393/02/13 - 22:48
+6
*elnaz* *
*elnaz* *
محکم تر از آنم که برای تنها نبودنم آنچه را که اسمش را غرور گذاشته ام برایت به زمین بکوبم …
احساس من قیمتی داشت که تو برای پرداخت آن فقیر بودی …
دیدگاه  •   •   •  1393/02/13 - 22:14
+4
*elnaz* *
*elnaz* *
گاهی وقت ها،

جمع می شوی توی انگشت هام...



توی گلوم،



توی چشم هام،



اما نمی شود...!



نه می توانم بنویسمت،



نه فریادت بزنم



و نه حتی بگریمت...!



گاهی...



آنقدر کمت دارم،



که فقط می توانم



نبودنت را بمیرم...!!!


دیدگاه  •   •   •  1393/02/13 - 21:55
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
پسری که از اون سر شهر می کوبه میاد ببینتت!
پسری که همه جا و بدون ترس دستش رو دور کمرت حلقه میکنه!
پسری که وقتی ناراحتی قلقلکت میده که بخندی!
پسری که موقع رانندگی دستاتو میگیره!
پسری که همیشه برات پاستیل میخره!
پسری که موهاتو از جلو چشمات کنار میزنه...!
این پسر نیست...!!!

.
.
.
.
.
.
.

این پدددد سگه!!!
انقدر دختر بازی کرده که دیگه حرفه ای شده...!!!
والاااااا :)) :))
2 دیدگاه  •   •   •  1393/02/13 - 21:31
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
غضنفر امد از هواپیما پیاده بشه شلوارش از پاش افتاد داد زد : کو اون خانمه که گفت کمر بند ها رو باز کنید همینو میخواستین
دیدگاه  •   •   •  1393/02/13 - 21:30
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
نرید بخونید به من فحش بدیدا ((;
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دوتا مردشور بودن
هر جنازهای میاوردن شکمشو وا میکردن غذا هاشو
میخوردن ,
یه روز شکم یکیو واز میکنن توش ماکارونی بود،
مرده شوره به رفیقش میگه من نمیخوام تو بخور,
رفیقش میگه چرا توکه ماکارونی خیلی دوس
داشتی !! ؟
میگه نمیخوام دیگه، رفیقشم همشو میخوره.
بعد که تموم میشه میگه میدونی چرانخوردم ؟
رفیقش میگه چرا؟ میگه چون توش مو بود ,
اونم حالش به هم میخوره همهرو بالامی اره ,
بعد اون یکی شروع میکنه به خوردن ،
رفیقش میگه نخور کثافت مگه نمیگی توش مو بود
چندش , رفیقش میگه : دروغ گفتم !
خواستم ماکارونی گرم بشه بعد بخورم
4 دیدگاه  •   •   •  1393/02/13 - 19:58
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ