یافتن پست: #گاهی

مهسا
مهسا
همیشه رفتن بهترین نیست همیشه ماندن آن حضور ناب نیست گاهی میان رفتن و ماندن هیچ فرقی نیست. دلتنگم ؟ باشد. او را نمی بینم ... باشد. اصل درست این است که عزیز من در خانه ی دل من جای دارد چه او باور کند یا نکند .
دیدگاه  •   •   •  1390/10/25 - 00:08
+2
مهسا
مهسا
قلبم را عصب کشی کردم..دیگر نه از سردی نگاهی میلرزد و نه از گرمی اغوشی میتبد..
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 23:38
+1
مهسا
مهسا
پروانه گاهی فراموش می‌کند که زمانی کرم بوده است و کرم نمی‌داند که روزی به پروانه‌ای زیبا بدل خواهد شد... فراموشی و نادانی مشکل امروز ماست!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 20:47
+3
مهسا
مهسا
دلم تنگ میشود ، گاهی برای یک " دوستت دارم " ساده، دو " فنجان قهوی تلخ "، سه " روز " تعطیلی در زمستان، چهار " خنده ی بلند و پنج " انگشت " دوست داشتنی ات
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 20:37
+4
mina_z
mina_z
خدایا من همان هستم که وقت و بی وقت مزاحمت میشم همونی که وقتی دلش میگیره و بغضش می[!] میاد سراغت من همونی هستم که همیشه دعاهای عجیب و غریب میکنه و چشماشو و میبنده و میگه : من این حرفا سرم نمیشه باید دعاهامو مستجاب کنی همونی که بعضی وقتا لج میکنه و گاهی خوودشو برات لوس میکنه همونی که گاهی وقتا پشت سر مردم حرف میزنه گاهی بدجنس میشه و البته گاهی هم خودخواه گاهی هم ...... یادت میاد من کی هستم یادت اومد خدایا؟ فقط تویی که میتونی بگیری دستمو ..
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 14:22
+3
ronak
ronak
گفته بودی فردا، پشت این پنجره ها، غنچه ها می رویند، و کسی می آید، روشنی میاورد، دیرگاهیست که من، پشت این پنجره ها منتظرم ولی اینجا حتی، ردپایی هم نیست
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 12:52
+2
مهسا
مهسا
هرچه میروم ، نمیرسم ! گاهی با خود فکر میکنم نکند من باشم کلاغ آخر قصه ها ...!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 04:45
+2
مهسا
مهسا
خــــــــــــــــــــــداوندا !!! به دل نگیر اگر گاهی" زبانم " از شُکر َت باز می ایستد!!! تقصیری ندارد... قاصر است ؛کم می آورد در برابر ِ بزرگی ات ... لکنت می گیرند واژه هایم در برابرت!!! ... در دلم امّا همیشه ... ذکر ِ خیر َت جاریست...{-17-}{-17-}
دیدگاه  •   •   •  1390/10/24 - 04:38
+1
sasan pool
sasan pool
همچیز در مورد کامارو.
2 دیدگاه  •   •   •  1390/10/23 - 21:56
+3
رضا
رضا
اگــر گاهی سرراهم شـــــوی ای عشوه گر پيدا رقيب ناجـوان هم ميشــــــــود از پشت سر پيدا کجا در محفل نازت مـــن بی پا و ســـــر گنجم به دور خـوان وصلت می شود صد معتبر پيدا نفس در ســينه ام ازسوز عشقت در گداز آمد همی ترسم که گر آهی کشــــم گردد شرر پيدا زسـودای نکورويان نديدم انتـــــــــــفاع اصلا ً بجــز از داغ ناســوری که کردم در جگـر پيدا عــزيزان گرجميلی گم شـوداز کوچه وبازار بکـــوی خـــــوبرويان می کنيدش پشت در پيدا
دیدگاه  •   •   •  1390/10/23 - 19:24
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ