♥ نگار ♥
توی اسانسور وایساده بودم، یه پسری هم سوار شد.
اول ساكت بود، بعد گفت: چطوری؟
گفتم: الحمدالله...
یه نگاهی به من كرد و هندزفری شو جابجا كرد!
معلوم شد داره با تلفن حرف میزنه!
هیچی دیگه منم تسبیحم رو از تو جیبم دراوردم
آدامه دارم:
الحمدالله ، الحمدالله، الحمدالله .....
اول ساكت بود، بعد گفت: چطوری؟
گفتم: الحمدالله...
یه نگاهی به من كرد و هندزفری شو جابجا كرد!
معلوم شد داره با تلفن حرف میزنه!
هیچی دیگه منم تسبیحم رو از تو جیبم دراوردم
آدامه دارم:
الحمدالله ، الحمدالله، الحمدالله .....