یافتن پست: #گریه

maryam
maryam
دل این آسمون بد جوری گرفته مثه ....اون دختری که گریه ش بند نمیاد ...........
2 دیدگاه  •   •   •  1393/03/4 - 19:45
+3
be to che???!!
be to che???!!
اگه ریشه این پسرایی رو که ابرو میگیرن و بند میندازنو خدای نکرده تا چندوقت دیگه

میخوان کلیپس بزنن و بوت پاشنه دار بپوشن و بگیریم میرسیم به

.
.
.
.
.
.
اون پسرایی که وقتی 3 سالشون بود با گریه لاک قرمز میزدن :|

5 دیقه سووکــوت لطفا :|
9 دیدگاه  •   •   •  1393/03/4 - 15:13
+2
maryam
maryam
آدم بـایـد یـکـی رو داشـتـه بـاشـه سـاعـت 2 نـصـفـه شـب بـهـش زنـگ بـزنـه بـگـه دلـم گـرفـتـه...اونـم بـگـه :قـربـون دلـت بـرم مـن عـزیـزم..{-57-}
11 دیدگاه  •   •   •  1393/03/4 - 01:28
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO







کمی با من مدارا کن
که خود را با تو بشناسم
من گم را تو پیدا کن
تو را از شب جدا کردم
تو را از قصه آوردم
نمیشد با تو بد باشم
نمی شد از تو برگردم

کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن
من گم را تو پیدا کن

نه از برگم نه از جنگل
نه از باران، نه از شبنم
نه آن تعمیدی رودم
نه آن مریم ترین مریم
منم همسقف دیروزی
که عطر خانگی دارم
که دستان تو را باید
به شام سفره بسپارم
اگر سختم، اگر دشوار
اگر سیل مصیبت بار
اگر تلخم،اگر بیمار
منم از عشق تو بسیار
من آن هم خون و هم گریه
که بغضش را به دریا داد
که از اوج پریدن ها
بر این ویرانه ها افتاد

کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن
من گم را تو پیدا






دیدگاه  •   •   •  1393/03/3 - 21:26
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥








كه لای سینه های تو بی هوا گریه شوم

كه مست تویه كوچه های غمت بدوم






دیدگاه  •   •   •  1393/03/2 - 20:44
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯿﻢ ...
ﭼﻪ ﺗﻨﻬﺎ،ﭼﻪ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ...
ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ...
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺭﻭﺣﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ، ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ...
ﺑﯽ ﺻﺪﺍ !!! ﺑﯽ ﻫﯿﺎﻫﻮ!!!
ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ...
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺁﮊﺍﻧﺲ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺭﺳﯿﺪﯾﻦ !!!
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺑﺎﻗﯽ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ؟ !
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻮﻕ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﻮﯼ ؟ !
ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ : ﺣﻮﺍﺳﺖ ﮐﺠﺎﺳﺖ ؟ !
ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ...
ﺷﻨﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ...
ﺧﻮﺍﻧﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ...
ﺩﯾﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ...
ﻭ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺷﺪ !
ﺁﻫﻨﮓ ﺑﺎﺭ ﺩﻫﻢ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ!
ﻫﻮﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﺪ!
ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺷﺪ!
ﭼﺎﯼ ﺳﺮﺩ ﺷﺪ !
ﻏﺬﺍ ﯾﺦ ﮐﺮﺩ !
ﺩﺭ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺑﺎﺯ ﻣﺎﻧﺪ ...
ﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻗﻔﻞ ﻧﮑﺮﺩﯾﻢ !
ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ﮐﯽ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ !
ﻭ ﮐﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﻨﺪ ﺁﻣﺪ !
ﻭ ﮐﯽ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﯾﻢ!!!
ﮐﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺘﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ...
ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﻧﺨﻨﺪﯾﺪﯾﻢ ...
ﻭ ﺩﻝ ﻧﺒﺴﺘﯿﻢ ...
ﻭ ﭼﻄﻮﺭ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯾﻢ ...
ﻭ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺳﻔﯿﺪ ﺷﺪ ...
ﻭ ﺍﺯ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﮐﯽ ﮔﺬﺷﺘﯿﻢ؟ !
ﻭ ﮐﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ؟ !
" ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ...
دیدگاه  •   •   •  1393/03/2 - 20:27
+2
maryam
maryam
بارانی ات را بپوش و در آغوشم بگیر . . . ابر ، ابر گریه دارم . . . !
دیدگاه  •   •   •  1393/02/31 - 21:43
+3
محمد
محمد

از عشق زیاد شنیدم,
اما طعم عشق را زمانی چشیدم که در چشمان او اشک هایی را دیدم که برای پاک شدن,
به جز دستان من به هیچ دستی اعتماد نکردند
4 دیدگاه  •   •   •  1393/02/31 - 01:04
+8
maryam
maryam
کآش فقط بودی...
وقتی بغض میکردم...
بغلم میکردی و میگفتی...
ببینم چِشآتو...
منو نیگآ کُن...
اگه گریه کنی قهر میکنم میرم...
13 دیدگاه  •   •   •  1393/02/30 - 23:35
+3
maryam
maryam
شبها برای بالشم قصه ی عشق بازیمان را میگویم...
از گریه ی من نیست ها...
بیچاره از خجالت خیس آب میشود!!
دیدگاه  •   •   •  1393/02/30 - 23:19
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ