یافتن پست: #گریه

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اگر برگردی قول میدم همونی که تو بگی باشم
یه عمر پیش چشمات بهترین عاشق دنیا شم

قول میدم همه دنیارو به پای تو بریزم

اگه گریه کردی گریه کنم اشک بریزم

قول میدم عکساتو بوسه بزنم و بغل بگیرم

قول میدم روزی صد بار جلو چشمات بمیرم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 22:13
+3
nanaz
nanaz
در CARLO
آهای آقا پسری
که تو کوچه و خیابون سر به سر راننده های زن میزاری و خیلی وقتام باعث تصادف میشی و بعدشم وایمیستی و کر کر میخندی..
به جای خنده برو بحال خودت که وجدان و مردونگی نداری گریه کن!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 18:35
+7
nanaz
nanaz
در CARLO

اینقدر تو یونی جمله های عاشقونه خوندم یه مدته فکر میکنم عاشق شدم! جمله ها رو میخونم وفقط گریه میکنم یادم میره بچه هارو لایک کنم!
فقط نکته اینجاست نمیدونم عاشق کی شدم من حوصله ندارما هر که هست خودش بیاد بگه





دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 16:57
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خدایا !

همه ی خنده های تلخ امروزم را میدهم

یکی از گریه های شیرین کودکی ام را

پس بده...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 11:06
+1
saman
saman
 همه ی زندگیمون درد

همه ی زندگیمون غم



جلوی آینه نشستم



وسط فکرای درهم



واسه چی ادامه میدم ؟



نمی دونم یا نمی گم



دیگه هیچ فرقی نداره



بغل ِ تو با جهنم



جلوی آینه نشستم



خوابم و بیدارم انگار



پشت سر کابوس رفتن



روبروم دیواره دیوار



پشت سر حلقه ی آتیش



روبروم یه حلقه ی دار



غم ِ اولین سلام و آخرین خدانگهدار



خسته ام ، یه تیکه سنگم



خالی ام ، یه تیکه چوبم



مثه یه قایق ِ متروک



توی دریای جنوبم



جلوی آینه نشستم



به نبودن مشت می کوبم



دارم از توو پاره می شم



به همه می گم که خوبم!



با تو سرتا پا گناهم



همه چی گندم و سیبه



هوا بدجور سرده انگار



دستای همه توو جیبه



باغمون گل داده اما



هر درختش یه صلیبه



ماهیه بیرون از آبم



حالم این روزا عجیبه



جلوی آینه نشستم



بی سوالم ، بی جوابم



نه چشام وا میشه از اشک



نه می تونم که بخوابم



مثه گنجشک توی طوفان



مثه فریاد زیر آبم



مثه آشفته ی موهات



مثه چشم تو خرابم



داشتی انگاری می ترکید



درد دنیا توو سرم بود



منو توو هوا رها کرد



هر کسی بال و پرم بود



روزای بدم که رفتن



وقت روز بدترم بود



این شبانه ، این ترانه



گریه های آخرم بود


دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 09:00
*elnaz* *
*elnaz* *
در سکوت در آپارتمانش شام می خورد دستش می خورد به بطری می زند زیر گریه فقط و تنها فقط برای که خیس شده...


دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 00:38
+3
saman
saman
غمت در نهانخانه دل نشیند


به نازی که لیلی به محمل نشیند


به دنبال محمل چنان زار و گریم


که از گریه ام ناقه در گِل نشیند


بنازم به بزم محبت که آنجا


گدایی به شاهی مقابل نشیند


مرنجان دلم را که این مرغ وحشی


چو برخاست از جای، مشکل نشیند


خلد گر به پا خاری ، آسان برآید


چه سازم به خاری که بر دل نشیند
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:33
+2
saman
saman


رفتم که بشکنم به ملامت سبوی خویش




در راه دل سبیل کنم آبروی خویش






بر عافیت چه ناز کنم گر برآورم




خود را به عادت غم و غم را به خوی خویش




شد عمرها که برده ای از خویشتن مرا



بازآورم که سوختم از آرزوی خویش






خود را چنان ز هجر تو گم کرده ام که هست




مشکل تر از سراغ توام جست و جوی خویش






تا مست گفتگوی تو گشتم، ز همدمان




بیگانه وار می شنوم گفتگوی خویش






این جنس گریه، عرفی، ز اعجاز برترست




دریا گره نکرده کسی در گلوی خویش



دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 16:56
+4
saman
saman
شبی یاد دارم که چشمم نخفت

 

شنیدم که پروانه با شمع گفت




که من عاشقم گر بسوزم رواست



تو را گریه و سوز باری چراست؟




بگفت ای هوادار مسکین من



برفت انگبین یار شیرین من




چو شیرینی از من بدر می‌رود



چو فرهادم آتش به سر می‌رود




همی گفت و هر لحظه سیلاب درد



فرو می‌دویدش به رخسار زرد




که ای مدعی عشق کار تو نیست



که نه صبر داری نه یارای ایست




تو بگریزی از پیش یک شعله خام



من استاده‌ام تا بسوزم تمام




تو را آتش عشق اگر پر بسوخت



مرا بین که از پای تا سر بسوخت




همه شب در این گفت و گو بود شمع



به دیدار او وقت اصحاب، جمع




نرفته ز شب همچنان بهره‌ای



که ناگه بکشتش پری چهره‌ای




همی گفت و می‌رفت دودش به سر



همین بود پایان عشق، ای پسر




ره این است اگر خواهی آموختن



به کشتن فرج یابی از سوختن




مکن گریه بر گور مقتول دوست



قل الحمدلله که مقبول اوست




اگر عاشقی سر مشوی از مرض



چو سعدی فرو شوی دست از غرض




فدائی ندارد ز مقصود چنگ



وگر بر سرش تیر بارند و سنگ




به دریا مرو گفتمت زینهار



وگر می‌روی تن به طوفان سپار!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 15:52
+2
saman
saman


رفتی و همچنان به خیال من اندری




گویی که در برابر چشمم مصوری






فکرم به منتهای جمالت نمیرسد




کز هر چه در خیال من آمد نکوتری






مه بر زمین نرفت و پری دیده برنداشت




تا ظن برم که روی تو ماست یا پری






تو خود فرشته‌ای نه از این گل سرشته‌ای




گر خلق از آب و خاک تو از مشک و عنبری






ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست




کز تو به دیگران نتوان برد داوری






با دوست کنج فقر بهشتست و بوستان




بی دوست خاک بر سر جاه و توانگری






تا دوست در کنار نباشد به کام دل




از هیچ نعمتی نتوانی که برخوری






گر چشم در سرت کنم از گریه باک نیست




زیرا که تو عزیزتر از چشم در سری






چندان که جهد بود دویدیم در طلب




کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری






سعدی به وصل دوست چو دستت نمیرسد




باری به یاد دوست زمانی به سر بری



دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 14:33
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ