یافتن پست: #گلو

saman
saman
نگاهت آسمانم بود و گم شد
دوچشمت سایبانم بودو گم شد
بریز آسمان در سایه تو
جهان در دیدگانم بودو گم شد
آسمان از چه امشب غمگین است
مثل این ماندکه بغض باران در گلو دارد
تا عقده هایش را بگشاید


روزی که تو آمدی به دنیا عریان
جمعی به تو خندان و تو بودی گریان
پس کاری کن ای دوست وقت رفت
یاران همه گریان و تو باشی خندان


در این دنیا،من او را می پرستم

هم او را هم خدا را می پرستم

همه ی عاشقان یکتا پرستند

ولیکن من دوتا را می پرستم

دیگه دنیا واسه من تاریکه

زندگی کدر هی باریکه

آخر قصه ی من نزدیکه

این منم خسته و تنها مانده

از همه مردم دنیا رانده

این منم از همه جا مانده

ای خدا ،ای خدا

در مجلس شورای دلم عشق گفت

یاد تو ناز است ملوس است عزیز است

اعضای وجودم همه گفتن

صحیح است صحیح است

من اشکهایم را در حلقه چشمانم به اسارت میگیرم

و منطقه عشق را در درون سینه ام به زنجیر میکشم

و همیشه منتظر مینشینم تا در امتداد این لحظه

سوت وکور صدای تنهایی تو در خاطراتم طنین اندازد
دیدگاه  •   •   •  1392/05/27 - 12:15
+2
saman
saman

آه اگر آزادی سرودی می خواند


کوچک


همچون گلوگاه پرنده ای


هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند


سالیان بسیاری نمی بایست


دریافتی را


که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است ...

(شاملو)


دیدگاه  •   •   •  1392/05/27 - 09:15
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
░▒▓█▇▅▃▂•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ♥●• ▂▃▅▇█▓▒░
░▒▓█▇▅▃▂زیبایی ات
░▒▓█▇▅▃▂دیکتاتوری است
░▒▓█▇▅▃▂که کلمات را در من به گلوله می بندد



░▒▓█▇▅▃▂هر لحظه
░▒▓█▇▅▃▂شعری در من شهید می شود.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/25 - 20:01
+2
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

کنج گلویم قبرستانیست پر از احساس هایی که زنده به گور شده اند به نام بغض !


دیدگاه  •   •   •  1392/05/25 - 12:12
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ما همان آدمهایی هستیم که به راحتی دیگران را ترک می کنیم,اما وقتی کسی ترکمان می کند,جوری که انگار دنیا به آخر رسیده باشد بغض گلویمان را خفه م
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 11:56
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گفتی : بمان ، می خواستم اما نمی شد
گفتی : بخوان ، بغض گلویم وا نمی شد
گفتم که : می ترسم من از سحر نگاهت
گفتی : نترس ای خوب من ، اما نمی شد
گفتی : نگاهم کن - ببین - آهسته دیدم
راهی نبود از مرز می شد تا نمی شد
دست دلم پیش تو رو شد آه ، ای عشق
راز نگاهم کاشکی افشا نمی شد
در ورطه ای از عشق و عقل افتاده بودم
چون عشق تو در حجم عقلم جا نمی شد
می خواستم ناگفته هایم را بگویم
یا بغض می آمد سراغم ، یا نمی شد
گفتی که : تا فردا خداحافظ ولی ، آه
آن شب نمی دانم چرا فردا نمی شد ؟
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 11:07
+1
saman
saman


رفتم که بشکنم به ملامت سبوی خویش




در راه دل سبیل کنم آبروی خویش






بر عافیت چه ناز کنم گر برآورم




خود را به عادت غم و غم را به خوی خویش




شد عمرها که برده ای از خویشتن مرا



بازآورم که سوختم از آرزوی خویش






خود را چنان ز هجر تو گم کرده ام که هست




مشکل تر از سراغ توام جست و جوی خویش






تا مست گفتگوی تو گشتم، ز همدمان




بیگانه وار می شنوم گفتگوی خویش






این جنس گریه، عرفی، ز اعجاز برترست




دریا گره نکرده کسی در گلوی خویش



دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 16:56
+4
be to che???!!
be to che???!!
**نفرينت ميكنم**


الهي سقف آرزوت خراب بشه روي سرش

بياي ببيني كه همه حلقه زدن دور و ورش

الهي كه روز وصال طوفان شه از سمت شمال

هيچي از اون روز نمونه بجز گلاي پر پرش

قسم ميخوردي با مني قسم ميخوردي به خدا

خدا الهي بزنه تو كمرت تو كمرش

من اهل نفرين نبودم چه برسه كه تو باشي

بياد الهي خبرت ، بياد الهي خبرش

عمرت الهي كم نشه اما پر از غصه باشه

زجرهايي كه به من دادي بكشي تا آخرش

الهي كه يه روز خوش از تو گلوت پايين نره

رسواي عالمت كنن اون چشاي در به درش

قسم ميخوردي با مني قسم ميخوردي به خدا

خدا الهي بزنه تو كمرت تو كمرش

من اهل نفرين نبودم چه برسه كه تو باشي

بياد الهي خبرت ، بياد الهي خبرش

ميخوام بدونم قد من عاشقته ؟ دوستت داره ؟

اينكه رها كردي منو مي ارز به دردسرش ؟

هرچي بدي كردي به من الهي اون با تو كنه

ببيني ديگري به جات رفته شده هم سفرش

الهي سقف آرزوت خراب بشه روي سرش

بياي ببيني كه همه حلقه زدن دور و ورش

♥¸.•**•.¸♥¸.•**•.¸♥¸.•**•.¸♥¸.•**•.¸♥¸.•**•.¸♥


 

دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 23:42
+6
saman
saman
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی بسیارمشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ وبازیگوش 

و او یکریز وپی در پی دم گرم وچموشش رادر گلویم سخت بفشارد

وخواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد 

بدین سان بشکند هر دم سکوت مرگبار را ........!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 10:34
+3
nanaz
nanaz

خسته شدم از بس:
خدیدم ولی بغض گلومو فشار داد
آروم بودم ولی انگار تو دلم یه آشوب بزرگ بود
به همه گفتم خوبم ولی حالم ناجور خراب بود
گفتم می تونم ولی نتونستم
راستش...
خسته شدم از این همه تظاهر



دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 12:20
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ