یافتن پست: #گل

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



ایستـاده ..
و ..
لبخــــند زنـــان !
پـایـش را ..
رویِ گلـویـــم فـشار میـدهـد ..

تنــــهـایـی !




دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 20:16
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مامانم مسافرته زنگ زده میگه خونه رو تمیزکن شاید با خاله ت اینا بیایم!
خبر نداره بعد از دوساعت که داشتم از تشنگی تلف میشدم اخرش از آب گلدون خوردم :|
توقعایی دارنا :|
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 19:38
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



جعبۀ مداد رنگی ست
که دنیای سیاهُ سفیدم را
به رنگین کمان می نشاند
و بر سقف آرزوهایم
آفتابُ بادبادک می کشد
و من به رسم پروانه ها
چون باغی از گل های تر
دست هایت را دوست دارم


دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 18:51
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



در سینه ام
پروانه ای می تپد
گل ها همه می دانند
یکسره از عطر تو بارانی ام !

پرویز صادقی


دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 18:49
korosh
korosh

سلام خدمت تمام پسراي گل











خب يه چيزي و ميخواستم بگم.شما ميدونستيد چرا رقصيدن








دخترا تو ايران ممنوعه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چون اگه توجه كرده باشين








 اندي تو يكي از ترانه هاش گفته خوشكلا بايد برقصن.

















دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 12:29
+2
korosh
korosh





 خدايا پس چرا من زن ندارم؟

    زني زيبا و سيمين تن ندارم؟

    دوتا زن دارد اين همسايه ما

    همان يك دانه را هم من ندارم

    آژانس ملكي امشب گفت به من:

    مجرد, بهر تو مسكن ندارم

    چه خاكي بر سرم بايد بريزم؟

    من بيچاره آخر زن ندارم

    خداوندا تو ستارالعيوبي

    وبر اين نكته سوءظن ندارم

    شدم خسته دگر از حرف مردم

    تو ميداني دل از آهن ندارم

    تجرد ظاهرا”عيب بزرگي است

    من عيب ديگري اصلا”ندارم

    خودم ميدانم اين”اصلا” غلط بود

    در اينجا قافيه ليكن ندارم

    تو عيبم را بپوش و هديه اي ده

    خبر داري نيكول كيدمن ندارم؟

    اگر او را فرستي ديگر از تو

    گلايه قد يك ارزن ندارم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 12:18
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
اندی میگه............ دختر ایرونی مثله گله چه رنگو بویی داره . . . . . د لامصب مگه تبلیغ رب گوجه میکنی {-15-}
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 11:59
+4
korosh
korosh

جواني با چاقو وارد مسجد شد و گفت :

بين شما كسي هست كه مسلمان باشد ؟

همه با ترس و تعجب به هم نگاه كردند و سكوت در مسجد حكمفرما شد ، بالاخره پيرمردي با ريش سفيد از جا برخواست و گفت :

آري من مسلمانم.

جوان به پيرمرد نگاهي كرد و گفت با من بيا ،


پيرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمي از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پيرمرد گفت كه ميخواهد تمام آنها را قرباني كند و بين فقرا پخش كند و به كمك احتياج دارد .


پيرمرد و جوان مشغول قرباني كردن گوسفندان شدند و پس از مدتي پيرمرد خسته شد و به جوان گفت كه به مسجد بازگردد و شخص ديگري را براي كمك با خود بياورد.

جوان با چاقوي خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسيد :

آيا مسلمان ديگري در بين شما هست ؟

افراد حاضر در مسجد كه گمان كردند جوان پيرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پيش نماز مسجد دوختند .


پيش نماز رو به جمعيت كرد و گفت :

چرا نگاه ميكنيد ، به عيسي مسيح قسم كه با چند ركعت نماز خواندن كسي مسلمان نميشود ...

دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 11:54
+2
korosh
korosh

تو مثل اون گل سرخی که گذاشتم لای دفتر، مثل تقدیر، مثل قسمت، مثل الماسی که هیچکس، واسه اون نذاشته قیمت..


 

دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 11:21
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

چه روزها که یک به یک غروب شد ،
نیامدی چه بغض ها که در گلو رسوب شد ،
نیامدی خلیل آتشین سخن ،
تبر به دوش بت شکن خدایمان دوباره سنگ و چوب شد ، نیامدی

دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 09:35
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ