یافتن پست: #گم

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO
ﮔﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺧﺪﺍ ﺍﺯﻡ ﺑﭙﺮﺳﻪ ﻣﺜﻼ ﭼﺮﺍ ﻓﻼﻥ ﮐﺎﺭﻭ
ﮐﺮﺩﯼ؟
ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻢ :ﺣﺘﻤﺎ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺗﻮﺵ ﺑﻮﺩﻩ؛
ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻭﺍﮐﻨﺸﺶ ﭼﯿﻪ؟
دیدگاه  •   •   •  1392/07/5 - 21:50
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



من هیچی نمیگم دیگه :(


دیدگاه  •   •   •  1392/07/5 - 19:57
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
نورسیده نوری
هر چقدر كه سرتو گرم كنی،
هر چقدر كه حواستو پرت كنی ،
هر چقدر كه دور و برتو شلوغ كنی،
باز تو یه لحظه میاد و مچتو میگیره ...
دلتنگــــیو می گم..!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/5 - 18:18
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
سردرگم و مضطرب و ناامید رسیدم به یه کوه و صخره ای بلند و فریاد زدم : آیا امیدی هست ؟
جوابی آمد : داد نزن روانی ؛ بله : مدرسان شریف ؛ تلفن : بیست و نه دوتا شیش …
دیدگاه  •   •   •  1392/07/5 - 18:06
+2
nanaz
nanaz


“زيباترين نامه به خدا”



واقعا خواندنيه
اگه نخوني از ذستت رفته
حالا خود داي

شـــــكــــرت خـــــــــــــدا جـــــونـــــــم
امروز صبح كه از خواب بيدار شدي،

نگاهت مي كردم،

اميدوار بودم كه با من حرف بزني،

حتي براي چند كلمه،

نظرم را بپرسي يا براي اتفاق خوبي كه ديروز در زندگي ات افتاد،

از من تشكر كني؛

اما متوجه شدم كه خيلي مشغولي،

مشغول انتخاب لباسي كه ميخواستي بپوشي،

وقتي داشتي اين طرف و آن طرف مي دويدي تا حاضر شوي،

فكر مي كردم چند دقيقه اي وقت داري كه بايستي و به من بگويي:"سلام"،

اما تو خيلي مشغول بودي.


يك بار مجبور شدي منتظر شوي و براي مدت يك ربع ساعت، كاري

 نداشتي جز آنكه روي يك صندلي بنشيني.

بعد ديدمت كه از جا پريدي،

اما تو به طرف تلفن دويدي و در عوض به دوستت تلفن كردي تا از

آخرين شايعات با خبر شوي.

تمام روز با صبوري منتظرت بودم،

با آن همه كارهاي مختلف گمان مي كنم كه اصلاً وقت نداشتي

با من حرف بزني.

متوجه شدم قبل از نهار هي دورو برت را نگاه مي كني؛

شايد چون خجالت مي كشيدي،

سرت را به سوي من خم نكردي!!!

تو به خانه رفتي و به نظر مي رسيد كه هنوز خيلي كارها براي انجام دادن داري.


بعد از انجام دادن چند كار،

تلويزيون را روشن كردي،

نميدانم تلويزيون را دوست داري يا نه؟

در آن چيزهاي زيادي نشان مي دهند و تو هر روز مدت زيادي را

جلوي آن مي گذراني.

در حالي كه درباره هيچ چيز فكر نمي كني و فقط ازبرنامه هايش
 لذت مي بري.

باز هم صبورانه انتظار ترا كشيدم و تو در حالي كه تلويزيون را نگاه مي كردي،

شام خوردي و باز هم با من صحبتي نكردي!!!

موقع خواب،

فكر مي كنم خيلي خسته بودي،

بعد از آن كه به اعضاي خانواده ات شب بخير گفتي،

نمي دانم كه چرا به من شب به خير نگفتي؛

اما اشكالي ندارد،

آخر مگر صبح به من سلام كردي؟!

هنگامي كه به خواب رفتي،

صورتت را كه خستهء تكرارِ يكنواختي هاي روزمره بود

را عاشقانه لمس كردم.

چقدر مشتاقم كه به تو بگويم:

چطور مي تواني زندگي زيباتر و مفيدتر را تجربه كني...

احتمالاً متوجه نشدي كه من هميشه در كنارت و براي كمك به تو آماده ام.

من صبورم،

بيش از آنچه تو فكرش را مي كني.

حتي دلم مي خواهد به تو ياد دهم كه چطور با ديگران صبور باشي.

من آنقدر دوستت دارم كه هر روز منتظرت هستم،

منتظر يك سر تكان دادن،

يك دعا،

يك فكر،

يا گوشه اي از قلبت كه بسوي من آيد.

خيلي سخت است كه مكالمه اي يكطرفه داشته باشي.

خوب،

من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود،

به اميد آنكه شايد فردا كمي هم به من وقت بدهي!

آيا وقت داري كه اين نامه را براي ديگر عزيزانم بفرستي؟

اگر نه،

عيبي ندارد،

من مي فهمم و سعي مي كنم راه ديگري بيابم.

من هرگز دست نخواهم كشيد...

روز خوبي داشته باشي.


 

آخرین ویرایش توسط nanaz در [1392/07/4 - 13:33]
دیدگاه  •   •   •  1392/07/4 - 13:32
+7
sara
sara
در CARLO
پدربزرگم فوت کرده تو قبرستونیم دوستم زنگ زده میگه کجایی؟
میگم بهشت زهرا ! میگه واسه چی ؟ میگم واسه پدر بزرگم.
میگه اِ ؟ فوت کرده ؟ میگم پـَـــ نَ پـَـــــ تمرینی اومدیم مانور !
دیدگاه  •   •   •  1392/07/4 - 11:58
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خدای من…
نه آن قدر پاکم ک کمکم کنی و نه آن قدر بدم ک رهایم کنی…
میان این دو گمم!
هم خود را و هم تو را آزار میدهم
هرچقدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم ک تو خواستی…
وهرگز دوست ندارم آنی باشم ک تو رهایم کنی…
آنقدر بی تو تنها هستم ک بی تو یعنی هیچ یعنی پوچ!
خدایاهیچ وقت رهایم نکن…!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/4 - 11:20
+3
saman
saman
این افتخار و غرور که رییس جمهورمون مسلط به انگلیسیه و به تمام مردم دنیا پیام داد را با غرور تبریک میگم به همه ایرانیا وطن پرست

لطفا باز نشر شود
آخرین ویرایش توسط saman در [1392/07/4 - 00:16]
دیدگاه  •   •   •  1392/07/4 - 00:10
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
از این هفته شاهد اسکلایی (ورودی های ۹۲) خواهیم بود که فک میکنن همکلاسیشون همون نیمه گم شده شونه)))
دیدگاه  •   •   •  1392/07/3 - 20:02
+5
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
دخترخالم،زنگ زده میگه:چرا ای دی اس ال من نیمیره تو اینترنت؟ بش میگم:کدوم چراغا روشنه؟؟؟؟ میگه:چراغ اتاقم و مهتابی آشپزخونه :|
دیدگاه  •   •   •  1392/07/3 - 17:44
+7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ