یافتن پست: #یخ

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



یه ل ر ه مادرش رو بخاطر مشکل کبدی از دست میده ...
.
.
.
.
.
.
.
ناراحت میشه ، میشینه درس میخونه ...
و تو سن 25سالگی پزشکی قبول میشه
و به ♥پدر پیوند کبد ایران♥ معروف میشه ...

♥ دکتر علی ملک حسینی ♥ چهره ماندگار
رییس انجمن پیوند اعضای خاور میانه
دیدگاه  •   •   •  1394/08/27 - 19:04
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تعارف زدن دخترا:
شیما جوووووووون,عشقم کیک میخولی؟
یه کوچولو اگه بدی,عاچقتم.
.
.
.
.
تعارف زدن پسرا:
ساندویچ می خوری گشنه؟؟
_آره...
خاک بر سر گشنت کنن,بیا بخور بدبخت مفت خور.....
دیدگاه  •   •   •  1394/08/26 - 11:55
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



من از حیوان خانگی فقط مورچه رو قبول دارم؛
چون
سروصدا نمیکنن
رسیدگی نمیخوان
آروم خونه رو جارو میکنن
گشنه‌شونم بشه
یه چیزی از رو فرش برمیدارن میخورن
والااااا
دیدگاه  •   •   •  1394/08/24 - 20:16
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یکی از فانتزیام اینکه ک وقتی ناراحتم نــــــــــخندم...
.
.
.
.
.
ولی بازم میخندم...!!!
موقعیت سرم نمیشه...!!!
^_^
دیدگاه  •   •   •  1394/08/24 - 20:02
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بچه ها کسی قناری داره که با ارزن روپایی بزنه؟؟؟؟؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دختره بیخیال نمیشه. میگه تا نشونم ندی از خونتون نمیرم. الاناست که بابام برسه
دیدگاه  •   •   •  1394/08/24 - 19:57
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آیا می دانستید در دهان اسب مایعی وجود دارد كه اگر گازتان بگیرد درجا میمیرید؟
آیا می دانستید همه ما یك تار موی قرمز داریم؟
آیا می دانستید كه مغز ما خالی است؟
.
.
.
.
.
.
.
نمیدانستید؟؟؟
چه جالب منم نمیدونستم چون همشو از خودم در آوردم...
لایك كن بیخیال ^-^
دیدگاه  •   •   •  1394/08/24 - 19:54
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
میخوام واستون از بچگیام بگم وقتی که یکسالم بود
.
.
.
.
.
.
.
.
اون موقع ها فقط دشوویی میکردم کاره خاصی نمیکردم
امیدوارم خوشتون اومده باشه:-)
دیدگاه  •   •   •  1394/08/24 - 16:07
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

دختر عموم شیمی میخونه. دیروز خونشون بودیم. بحث رفت سر پرحرفی و اینا.
این دختر عموی ما هم اومد چیزی بگه گفت:

ببینید خدا توی مولکول آب دو تا هیدروژن قرار داده و یک اکسیژن. یعنی دو بشنو و یکی بگو.


منم هنوز ربطشو نفهمیدم :|

یعنی هیدروژن به حس شنوایی ربط خاصی میتونه داشته باشه؟؟؟؟؟


از عوارض زیاد شیمی خوندنه دیگه...آدم هذیون میگه:|
دیدگاه  •   •   •  1394/08/23 - 11:56
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو اتوبوس نشسته بودم پیرزنه ازم پرسید:
کجا درس میخونی؟
گفتم گرگان مادرجون
گفت: کرمان؟
گفتم: نه گرگان
گفت: کجای کرمان
گفتم: نه گرگان
گفت: گفتی کجای کرمان؟
دیدم زشته تو اتوبوس صدامو ببرم بالا گفتم: آره کرمان
گفت: پس گوه میخوری هی میگی گرگان
ینی مسافرا صندلیارو گاز میگرفتن از خنده (:
دیدگاه  •   •   •  1394/08/23 - 11:54
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دیروز با یکی ت[!] بحثم شد. حالا مکالماتمون:
....
من:مگه بووووققققی این طوری حرف میزنی؟

اون: اصلا بی خیال جواب ابلهان خاموشیست..

من:سکوت...

اون: من دیگه جوابتون نمیدم.تو اصلا شایستگی نداری که من باهات حرف بزنم

من:سکوت...

اون:دیدی خوب جوابتو دادم؟؟؟؟

من: همچنان سکوت :|

اون: خوب ساکتت کردما....

من:سکوت...

اون:اصلا بلاکت می کنم...دختره بووووق....

و همچنان من تا پایان سکوت کردم :/
یکی نیست بهش بگه حالا که میخواست جواب منو نده چرا اینقده حرف میزد؟؟؟؟
دیدگاه  •   •   •  1394/08/23 - 11:46

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ