بر برگ دلم
چون نیلوفری با وقار
در روشنائی نقره ای
در لطافت ایستاده ای
رایحه ات
شب را پر می کند
و نفس های نابت
هوایم را مطهر می کند
روزها خورشید
و شب ها ستارگان
نگهبان تواند
بانوی مزرعۀ جانم !
در قلب من بمان
تا در چشم دنیا گل کنم
بر برگ دلم
چون نیلوفری با وقار
در روشنائی نقره ای
در لطافت ایستاده ای
رایحه ات
شب را پر می کند
و نفس های نابت
هوایم را مطهر می کند
روزها خورشید
و شب ها ستارگان
نگهبان تواند
بانوی مزرعۀ جانم !
در قلب من بمان
تا در چشم دنیا گل کنم
من عاشق سکوتم و کم حرف می زنم/// هر وقت دل شکسته ترم حرف می زنم
از تو شنیده ام که حریم خداست دل/// با تو از آستان حرم حرف می زنم
مثل «فروغ» دلخوش یک شام تیره ام/// وقتی که از نهایت غم حرف می زنم
من عاشق سکوتم و رنجی همیشگی/// با لهجه ی سیاه قلم حرف می زنم
دریا تویی و رود منم؛ رود رهگذر/// یک روز می رسیم به هم حرف می زنم
آن وقت در کنار تو آرام می شوم/// آن وقت با زبان دلم حرف می زنم
این نامه چند خط غم هر روزه ی من است
من شاعرم... به لحن قلم حرف می زنم
.
سرلوحه وصیتم این است..
بعدازمرگم جنازه ام را بسوزانید میخواهم...
حسرت سرخاک آمدنم به دل خیلی ها بماند..
کـــــــاش یک نفـــــــر بـــــــود که میگفت به من،
وااااااااااااااای مهربونم ممنونم
1393/04/19 - 18:37 ( لايک توسط 1 کاربر )خواهش گلم
1393/04/19 - 18:40