یافتن پست: #800080

M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
تو هر زمینه ای خر شدیم ، به جز “خرپولی” !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 12:39
+5
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO

آشق !


از این به بعد اینگونه بنویسید ! چون همیشه سرش کلاه می رود . . .

دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 12:34
+4
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﺒﻠﯿﻐﺎﺕ ﺭﺍﯾﺘﻞ ﺗﻮ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪﻩ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﯿﻦ ﭼﻪ
ﻭﺿﻌﯿﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ! ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﮔﯿﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﺮﻭ ﯾﻪ ﺩﻭﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﯿﻢ ﮐﺎﺭﺗﻬﺎ ﺑﺨﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﮐﺪﻭﻡ ﻗﺒﺮﺳﺘﻮﻧﯽ؟
ﺑﺎ ﮐﯽ ﻣﯿﮕﺮﺩﯼ؟ ﻋﺮﻭﺳﻤﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﭼﻪ ﺷﮑﻠﯿﻪ؟

ﻣﻦ<img src=" />
ﻋﺮﻭﺳﺶ <img src=" />
دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 16:42
+11
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
چن روز پیش با موتور رفته بودم یه جعبه بیسکوئیت بخرم<img src=" />. جعبه رو گذاشتم روی باک موتور و با دو تا پام اونو گرفتم که نیوفته.<img src=" /><img src=" /> داشتم میرفتم که همسایمونو دیدم. از دور سلام کرد{-74-}. منم دستمو بلند کردمو جواب دادم{-79-}{-79-} و با دست اشاره به جعبه بیسکوئیتی که لای پام بود کردمو گفتم: بفرمائید<img src=" /><img src=" /><img src=" />. یهو اخماش رفت تو هم<img src=" /><img src=" /> بنده خدا جعبه رو ندید...<img src=" />از فرداش دیگه جواب سلاممونم نداد.<img src=" /><img src=" />من موندم چجوری بش بگم که بابا منظور من بیسکوئیت بود نه چیز دیگه ای<img src=" /><img src=" />
1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 16:27
+8
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
دیروز تا تو تاکسی نشستم دیدم دوست پدرم عقب تاکسی نشسته،به روی خودم نیاوردم که دیدمش<img src=" />.5 دقیقه بعد اومد کرایه رو حساب کنه و گفت: آقا 2 نفر حساب کنین لطفا<img src=" />!من بسی خجالت زده دستشو گرفتم و کلی باهاش کُشتی گرفتم که:توروخدا شرمنده نکنین<img src=" /><img src=" />!آخه این چه کاریه و این حرفا...بعد اینکه پولو داد دوباره یک کرایه دیگه هم حساب کرد و گفت:این هم مال این آقا{-95-}!تازه فهمیدم دفعه ی اول کرایه ی خودش و پسرش رو حساب کرده بود ..!<img src=" /><img src=" />

 


دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 16:25
+7
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
امسال منو دختر خالم رفته بودیم واسه عید لباس بخریم{-101-}{-102-}....رفتیم تو یه بوتیک...یه شلوارو انتخاب کردم <img src=" />...رفتم تو اتاق پرو پوشیدم و ازش خوشم اومد<img src=" />...داشتم میرفتم سمت فروشنده که بگم آقا همینو برمیدارم...یهو دیدم دختر خالم با سرعت دستشو گذاشت رو شونم و منو کشید<img src=" /><img src=" /><img src=" />گفتم:چته بابا؟!گفت:پایینو نگاه کن..آقا ما هم نمیدونستیم بریم سمت فروشنده یا اتاق پرو<img src=" /><img src=" />...هم شلوار خودم هم شلواری که می‌خواستم بخرم دستم گرفته بودم بدون شلوار اومده بودم از اتاق پرو بیرون<img src=" /><img src=" /><img src=" />
دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 16:23
+7
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
چهار پنج سالم بود<img src=" /><img src=" />.بابام یه ادوکلن خوش بو داشت خارجی و گروووون و کمیاب{-64-}"اینجوری میشد قیافش وقتی میزد"...یک روز رفتم همممشو رو لباسام خالی کردم<img src=" /><img src=" />...بابام که اومد خونه یه کتک مفصل خوردم{-65-}...اما تا مدتها تو این فکر بودم که کی به بابام گفته و بابام از کجا فهمیده<img src=" /><img src=" /><img src=" />...کلی طول کشید تا فهمیدم.{-87-}
دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 16:22
+6
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO

بچه که بودم،عشق این بودم که توی مراسم عزاداری سینه بزنم،مخصوصا اینایی که چراغارو خاموش میکردن ملت لخت میکردن سینه میزدن،<img src=" /><img src=" />بعد یبار رفتیم یه مراسم،شروع کردیم به سینه زدن.یهو برقا خاموش شد،منم خوشحال لخت کردم،شروع کردم وحشیانه به قصد کشت سینه زدن!{-80-}۳۰ ثانیه گذشت دیدم باز روشن شد! نگو برقا رفته بوده! <img src=" /><img src=" />ملت با تعجب داشتن منو نگاه میکردن<img src=" /><img src=" />منم به سرعت لباسمو تنم کردم،بعد هنوزم داشتن نگاه میکردن! دیدم لباسمو چپه پوشیدم،مجبور شدم یه بار دیگه دربیارم درست بپوشم!<img src=" /><img src=" />


دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 16:19
+4
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
یبارفاطمه خانم و دخترش اومده بودن خونمون که مثلا ازم راهنمایی بخوان واسه رشته دخترش<img src=" /><img src=" />...عاقا منم از همه جا بی خبر تازه از حموم اومده بودم بیرون و خبر نداشتم اینا نشستن تو پذیرایی<img src=" /><img src=" />..همونطوری که سرمو خشک میکردم با صدای بلنداین شعر رو میخوندم{-99-}..مامانم گفته بهم دس تو دماغم نکنم...شیرینی در نیارم شوت نکنم<img src=" />...عاقا یهو دیدم دهنشون اینجوری باز مونده<img src=" /><img src=" />..مادرمم که سرشو از تاسف تکون میداد<img src=" /><img src=" />..فاطمه خانم به مادرم گفت:خب ما رفع زحمت میکنیم دیگه...<img src=" /><img src=" />
دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 16:18
+5
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
عاقا بچه بودیم..منو حسین و خواهرش نشسته بودیم کنار حوض با چکش بادوم میشکوندیم{-97-}...این سمیرا خواهر حسین هی بهم بادوم میداد<img src=" /><img src=" />...منم هی با خنده جوابشو میدادم<img src=" />...یهو منم جو گرفتم و یه ماچش کردم<img src=" />...یهو دیدم یه چیزی محکم خورد تو سرم {-91-}..یه لحظه هیچ حرکتی نکردم<img src=" /><img src=" />...یهو دیدم خون رو صورتم راه میره<img src=" />...نگو این حسین غیرتی شد محکم با چکش زد تو سرم<img src=" /><img src=" /><img src=" />...تاحالا هم نشونش مونده تو سرم<img src=" />...آخه غیرت تو اون سن؟<img src=" /><img src=" />

دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 16:17
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ