یافتن پست: خوب

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

بی نگاهِ عشق مجنون نیز لیلایی نداشتبی مقدس مریمی دنیا مسیحایی نداشتبی تو ای شوق غزل‌آلوده‌یِ شبهای منلحظه‌ای حتی دلم با من هم‌آوایی نداشتآنقدر خوبی که در چشمان تو گم می‌شومکاش چشمان تو هم اینقدر زیبایی نداشت! این منم پنهانترین افسانه‌یِ شبهای توآنکه در مهتاب باران شوقِ پیدایی نداشتدر گریز از خلوت شبهایِ بی‌پایان خودبی تو اما خوابِ چشمم هیچ لالایی نداشتخواستم تا حرف خود را با غزل معنا کنمزیر بارانِ نگاهت شعر معنایی نداشتپشت دریاها اگر هم بود شهری هاله بودقایقی می‌ساختم آنجا که دریایی نداشتپشت پا می‌زد ولی هرگز نپرسیدم چرادر پس ناکامیم تقدیر جاپایی نداشتشعرهایم می‌نوشتم دستهایم خسته بوددر شب بارانی‌ات یک قطره خوانایی نداشتماه شب هم خویش می‌آراست با تصویرِ ابرصورت مهتابی‌ات هرگز خودآرایی نداشتحرفهای رفتنت اینقدر پنهانی نبودیا اگر هم بود ، حرفی از نمی آیی نداشتعشق اگر دیروز روز از روز‌گارم محو بوددر پسِ امروز‌ها دیروز، فردایی نداشتبی تواما صورت این عشق زیبایی نداشتچشمهایت بس که زیبا بود زیبایی نداشت

دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 19:08
+4
saman
saman
در CARLO

حق به حقدار برسه خيلي دوستت دارم.


ماهي.


خيلي خشگلي.


مثل توپيدا نميشه.


صورتت به ماه شب 14 ميمونه.


الهي كه من بخورمت.


خوب بسه ديگه از جلوآينه بيام كنار!!!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 17:42
+2
saman
saman
در CARLO

سلام


.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.


خوبه فقط یه سلام کردم این طور دنبالم راه افتادی؟ اگه چشمک می­زدم چی کار می­کردی؟

دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 10:58
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
سحر بابا دمی گفتم حدیث آرزومندی

خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی

دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است

بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی

قلم را از آن نبود که سر عشق گوید باز

ورای حد تقدیر است شرح آرزومندی

الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور

پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی

جهان پیر رعنا را ترحم در حلیت نیست

ز مهر او چه می پرسی در او همت چه می بندی

همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی

دریغ آن سایه همت که برنا اهل افکندی

در این بازار اگر سوی است با درویش خرسند است

خدایا منعم گردان به درویشی و خرسندی

به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند

سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی

به خوبان دل مده حافظ ببین آن بی وفایی ها

که با خوار ز میان کردنند ترکان سمرقندی
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 10:42
+5
mina
mina
یک رابطه خوب زمانی است که کسی
پذیرای گذشته
پشتیبان امروز
و مشوق فردایتان باشد . . .
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 09:08
+5
be to che???!!
be to che???!!
من قلب كوچولويي دارم؛ خيلي كوچولو؛ خيلي خيلي كوچولو.
مادربزرگم مي‌گويد: قلب آدم نبايد خالي بماند. اگر خالي بماند، ‌مثل گلدان خالي زشت است و آدم را اذيت مي‌كند.
براي همين هم، مدتي ست دارم فكر مي‌كنم اين قلب كوچولو را به چه كسي بايد بدهم؛ يعني، راستش، چطور بگويم؟ ‌دلم مي‌خواهد تمام اين قلب كوچولو را مثل يك خانه قشنگ كوچولو، به كسي بدهم كه خيلي خيلي دوستش دارم...
يا... نمي‌دانم...
كسي كه خيلي خوب است، كسي كه واقعا حقش است توي قلب خيلي كوچولو و تميز من خانه داشته باشد.
خب راست مي‌گويم ديگر . نه؟
پدرم مي‌گويد:‌ قلب، مهمان خانه نيست كه آدم‌ها بيايند، دو سه ساعت يا دو سه روز توي آن بمانند و بعد بروند. قلب، لانه‌ي گنجشك نيست كه در بهار ساخته بشود و در پاييز باد آن را با خودش ببرد...
قلب، راستش نمي‌دانم چيست، اما اين را مي‌دانم كه فقط جاي آدم‌هاي خيلي خيلي خوب است. براي هميشه ...
خب... بعد از مدت‌ها كه فكر كردم، تصميم گرفتم قلبم را بدهم به مادرم، تمام قلبم را تمام تمامش را بدهم به مادرم، و اين كار را هم كردم اما...

اما وقتي به قلبم نگاه كردم، ديدم، با اين كه مادر خوبم توي قلبم جا گرفته، خيلي هم راحت است، باز هم نصف قلبم خالي مانده...
خب معلوم است. من از اول هم بايد عقلم مي‌رسيد و قلبم را به هر دوتاشان مي‌دادم؛ به پدرم و مادرم.
پس، همين كار را كردم.
بعدش مي‌دانيد چطور شد؟ بله، درست است. نگاه كردم و ديدم كه بازهم، توي قلبم، مقداري جاي خالي مانده...
فورا تصميم گرفتم آن گوشه‌ي خالي قلبم را بدهم به چند نفر؛ چند نفر كه خيلي دوستشان داشتم؛ و اين كار را هم كردم:
برادر بزرگم، خواهر كوچكم، پدر بزرگم، مادر بزرگم، يك دايي مهربان و يك عموي خوش اخلاقم را هم توي قلبم جا دادم...
فكر كردم حالا ديگر توي قلبم حسابي شلوغ شده... اين همه آدم، توي قلب به اين كوچكي، مگر مي‌شود؟
اما وقتي نگاه كردم،‌خدا جان! مي‌دانيد چي ديدم؟
ديدم كه همه اين آدم‌ها، درست توي نصف قلبم جا گرفته‌اند؛ درست نصف!
با اينكه خيلي راحت هم ولو شده بودند و مي‌گفتند و مي‌خنديدند. و هيچ گله‌يي هم از تنگي جا نداشتند...
من وقتي ديدم همه‌ي آدم‌هاي خوب را دارم توي قلبم جا مي‌دهم، سعي كردم اين عموي پدرم را هم ببرم توي قلبم و يك گوشه بهش جا بدهم... اما... جا نگرفت... هرچي كردم جا نگرفت...
دلم هم سوخت... اما چكار كنم؟ جا نگرفت ديگر. تقصير من كه نيست حتما تقصير خودش است. يعني، راستش، هر وقت كه خودش هم، با زحمت و فشار، جا مي‌گرفت، صندوق بزرگ پول‌هايش بيرون مي‌ماند و او، دَوان دَوان از قلبم مي‌آمد بيرون تا صندوق را بردارد...

دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 01:30
+6
be to che???!!
be to che???!!
ﺣﺲ ﺧﻮﺑﯿﻪ... ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯿﺎﯼ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺭﻫﺎﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﺪﺟﻮﺭ ﺑﻬﺖ ﻇﻠﻢ ﮐﺮﺩﻩ ... ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻪ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺩﺍﺭﯼ ﻧﻪ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ .... ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻥ ... ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﯿﻤﯿﺮﻩ ...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 01:29
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
این روز ها اینگونه ام:
فرهاد واره ای که تیشه ی خود را گم کرده است!!!
آغاز انهدام چنین است:
اینگونه بود آغاز انقراض سلسه ی خوبان
یاران...!!!!
وقتی صدای حادثه خوابید بر سنگ گور من بنویسید:
یک جنگ جو که نجنگید اما شکست خورد!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 17:55
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
این روز ها اینگونه ام:
فرهاد واره ای که تیشه ی خود را گم کرده است!!!
آغاز انهدام چنین است:
اینگونه بود آغاز انقراض سلسه ی خوبان
یاران...!!!!
وقتی صدای حادثه خوابید بر سنگ گور من بنویسید:
یک جنگ جو که نجنگید اما شکست خورد!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 17:47
+2
roya
roya
کی از تفریحات سالم بنده پر کردن بطری های آب با آب دریا و گذاشتن آن در کنار بطری های آب خوردن
آی چه حال خوبی داره ... آی چه لایک خوبی داره...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 17:41
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ