.
.
تا اينجاي جريان رو کاري ندارم ؛ مهم اين بود که ساپورت پوشيده بود ...
.
.
.
و از اونجايي که خداوند هميشه با مومنين است، ناگهان بادي سهمگين شروع به وزيدن کرد
.
.
آقايون مطلب رو فهميدن، ديگه عرضي ندارم ! و من الله توفيق
هی فلانی ؛
دیگر هوای برگرداندنت را ندارم ..
هر جا که دلت میخواهد برووووووووو ...
فقط ؛
آرزو می کنم وقتی دوباره هوای من به سرت زد ؛
آنقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه ی چشمانت ؛
باز هم آرام نگیری .....
و اما من ؛
برنمی گردم که هیچ ؛
عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع می کنم ،
که نتوانی لم دهی روی مبل های راحتی و
با خاطراتم قدم بزنی ................ .
چگـونه مـیشود از زندگــی کنــــار کشید؟
چقدر میشود آیا به روی این دیوار
به جای پنجره نقاشی بهار کشید؟
بـــرای دور زدن در مـــدار بــــیپــــایـــان
چقدر باید از این پای خسته کار کشید؟
گلایه از تو ندارم، چرا کــه آن نقاش
مرا پیاده کشید و تو را سوار کشید
حکایت من و تو داستان تکّهیخیست
کـــه در برابر خورشید انتظــــار کشید
چگونه میشود از مردم خمار نگفت
ولی هزار رقــــم دیده خمار کشید؟
اگر بهشت برای من و تو است، چـــرا
پس از هبوط خدا دور آن حصار کشید؟
چرا هرآنچه هوس را اسیر کرد، امّا
برای تکتکشان نقشة فرار کشید؟
خدا نخست ســری زد بـــه جبّــــه ی منصور
سپس به دست خودش جبّه را به دار کشید
خودش به فطرت ابلیس سرکشی آموخت
و بعد نقطه ضعفــــی گرفت و جـــار کشید
غزل، قصیده اگر شد، مقصر آن دستیست