یافتن پست: ...

sonya
sonya
خداوندا
ببخش آن گناهان من را که پرده عصمت را می درد .
ببخش آن گناهان من را که بدبختی را نازل می کند .
ببخش آن گناهان من را که نعمت ها را بر من تغییر می دهد .
ببخش آن گناهان من را که مانع اجابت دعا می شو د .
ببخش آن گناهان من را که بلا را فرود می آورد .
ببخش آن گناهان من را که امیدم را به تو قطع می کند .
ببخش همه گناهانی را که دامنم بدان آلوده گشته ...

و تمام خطاهایی که مرتکب گشتم ....آمین..
دیدگاه  •   •   •  1393/07/6 - 21:13
+8
sonya
sonya
باور کن راست میگویم...

در این دنیای پر از دروغ...

تنها بودن خیلی بهتر از بودن با کسی است ک بخواهی

دائم خودت را به او یادآوری کنی تا...

فراموشت نکند...

دیدگاه  •   •   •  1393/07/6 - 21:10
+9
sonya
sonya


خدایا!

دستانی را در دستانم قرار بده

که پاهایش با دیگری پیش نرود...
دیدگاه  •   •   •  1393/07/6 - 21:07
+8
sonya
sonya
نميدانم چرا رفتی ...
نميدانم چرا !!! شايد خطا کردم

و تو ... بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
نميدانم کجا؟! تا کی؟! برای چه؟!
ولی رفتی ...

و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمی داشت ،
تمام بالهايش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو آسمان چشمهايم خيس باران بود
و بعد از رفتن تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
و من بی تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد

و بعد از رفتنت دريا چه بغضی کرد
ميدانم تو نام مرا از ياد خواهی برد

هنوز آشفته چشمان زيبای توام ... برگرد!
ببين که سرنوشت من چه خواهد شد
و بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت:
تو هم در پاسخ اين بی وفاييها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
...
و من در حالتی ما بين اشک و حسرت و ترديد
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاييزی ترين ويرانی يک دل
ميان غصه ای از جنس بغض کوچک يک ابر

نميدانم چرا !!!
شايد به رسم عادت" پروانگی مان "
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهايت دعا کردم



X
دیدگاه  •   •   •  1393/07/6 - 21:03
+6
sonya
sonya


❤ عـطــر تـنـتـ چـه خـآصـیتـی دارد
حتـی حـمـآم هـم
بـوے دلـپذیـرش رآ
نمـیبـرد!
وقـتـی نـیسـتی
بـآ ایـن رآیـحه
بـه اوج رویـآهآیـمآن مـی روم!
می دانـی؟!
عطر تـنـتـ رآ با بهتـریـن عـطرهآی دنیـآ
عوض نمی کنم... ❤
دیدگاه  •   •   •  1393/07/6 - 21:01
+6
sonya
sonya


با تـــُو دَر یـِک اُتــاق ماند ِه ام...
این را حـَتـی نـِمیتـَوانـی تـَصـَوُّر کــُنــی...
دیدگاه  •   •   •  1393/07/6 - 20:59
+7
علی
علی
سلام. من علی هستم، از اعضای جدید ... :)
دیدگاه  •   •   •  1393/07/6 - 15:18
+4
فریــآכ بــــی صــכآ
فریــآכ بــــی صــכآ
به سلامتی پسری که وقتی دید دوس دخترش ساده اس گولش نزد

بلکه یادش داد چطور از پسرای دیگه گول نخوره...!!!!!

.

.

.

.

(برگرفته از کتاب تخیلی کبوترها قالی می بافند)
دیدگاه  •   •   •  1393/07/6 - 10:29
+9
احمد
احمد
سلام. من احمد هستم، از اعضای جدید ... :)
دیدگاه  •   •   •  1393/07/6 - 02:25
+6
بابك
بابك
خانم معلم:سه تا پرنده هست يکي رو با تير بزنيم چند تا داريم؟
شاگرد:هيچ?!
معلم:چرا؟
شاگرد:بقيه ميپرن ديگه!
معلم:دو تا داريم اما از طرز فکرت خوشم اومد حالا شما يه مسئاله بسازيد!
شاگرد:سه تا خانم بستني ميخورن يکي ليس ميزنه يکي گاز ميزنه يکي ميکنه دهنش درمياره کدوم شوهر داره؟
معلم سرخ ميشه ميگه اونيکه مي کنه دهنش!
شاگرد:نه اونيکه حلقه دستشه ولي از طرز فکرت خوشم اومد ...
دیدگاه  •   •   •  1393/07/5 - 11:22
+9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ