محمد حسن کاظمی
آدم ها گاهى گريه مى كنند نه به خاطر اينكه ضعيف هستند بلكه
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
به اين خاطر كه براى مدتى طولانـــــى قوى بوده اند... !
محمد حسن کاظمی
خدایـــــا ؛دخلـم با خرجـم نمی خواند !کــــم آورده ام !صبری که داده بودی تمام شد . . .ولی دردم هم چنان باقیست !!بدهکار قلبم شده ام !می دانم شرمنده ام نمی کنی ؛باز هم صبــر می خواهم . . . !صبر.....!
محمد حسن کاظمی
عشق با یک نگاه شروع میشه و
.
.
.
.
.
.
.
با همکاری برادران گشت ارشاد تموم میشه.....
محمد حسن کاظمی
حالم این روزا حالِ خوبی نیست، قلوه سنگی تو کفشِ این دنیاس
من به روزای شاد مشکوکم، شک دارم ختمِ ماجرا اینجاس...
محمد حسن کاظمی
یه روز عدد 10 مهمونی میگیره همه عددارو دعوت میکنه 0,1,2,3,4,5,6,7,9 به جز عدد 8 چون از عدد 8 اصن خوشش نمی یومد. خلاصه شب مهمونی میرسه و عدد 10 میاد ببینه مهمونا چیزی کم ندارن که یهو چشمش میوفته میبینه عدد 8 داره وسط مهمونا میرقصه. میاد وسط و یکی میخوابونه زیر گوش 8 میگه کی تورو دعوت کرده؟مگه من نگفتم تو حق نداری بیای؟ عدد 8 همینطوری که اشک تو چشماش جمع شده بود با بغض عدد 10 رو بغل کرد و گفت:من صفرم دستمال بستم دوره کمرم واستون عربی برقصم...... @@ بیایید 'زود قضاوت نکنیم @@