سیمین
ایستادگی کن تا روشن بمانی شمع های افتاده خاموش می شوند.
سیمین
قلب من مانند قهوه خانه هاي سر راه يادآور غربت است هيچ مسافري را براي هميشه در خود جاي نخواهد داد... هيچ مسافري.....
سیمین
چون باد خواهد برد با خود روسری را از فصل ها تنها خزان را دوست دارم امشب که با هر بیت یاد تو می افتم بی شک تمام شاعران را دوست دارم در داستان رفتنم از شهر چشمت ... آن جا که می گفتی : ( بمان ) را دوست دارم