شبی مست میگذشتم ز ویرانه ای..........تا بدیدم صحنه دیوانه ای
پدری کورو فلج...مادری مات و مبهوت همچون دیوانه ای
آنطرف تر دختری عشق کنان با بیگانه ای
بعد از آن شب توبه کردم تا مست نروم سوی هیچ ویرانه ای
تا نبیند چشم مستم دختری عصمت فروشد بهر نان خانه ای
2 امتیاز + / 0 امتیاز - 1390/12/24 - 13:56

(2 )