بيتاب ترين اشكم در چشم تو زنداني

چون آينه سرگردان در قاب پريشاني

زخمي كه به دل دارم از خنجر تنهائيست

محكوميت عشق است بر صفحه ي پيشاني

تبعيدي تقديـرم بيزارم از ايــن دنيا

بگذار كه بگريزم از اين همه ويراني

باران غم است و من اشك است و من و دامن

دستان تو چتر من در اين شب باراني

امروز كه مي آيي از هُرم نفسهايت

آبستن بـارانـم چــون ابــــر زمستاني

يك شاخه گل و اين شعر دارايي من اين است

تقديم به چشمانت در مصرع پاياني
2 امتیاز + / 0 امتیاز - 1391/01/11 - 02:48
پیوست عکس:
992.JPG

(2 )