جهت عضویت در پاتوق دانشجویان ایران دوستی با او رضا تمایل دارید ؟!
پاتوق دانشجویان ایران یک شبکه اجتماعی ِ قدرتمند ِ مبتنی بر وب است که کاربران آن میتوانند یک ارسال با طول بیشتر از 200 کاراکتر بهمراه تصویر، ویدئو، لینک و فایل داشته و با دنبال کردن کاربران، افکار و نظرات خود را با سایرین به اشتراک بگذارند. گروهها، کارمندان، همکاران و انجمنها با ایجاد یک شبکه اختصاصی قادر به ارتباط با یکدیگر بوده و به کمک تکنولوژی آراِساِس میتوانند تازه ترینها را پیگیری نمایند. پاتوق دانشجویان ایران توسط هر وسیلهی متصل به اینترنت از جمله تلفن همراه دنبالپذیر است!
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری كه مرا یاد كند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد كند
خود ندانم چه خطایی كردم
كه ز من رشته الفت بگسست
در دلش جایی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست
هر كجا مینگرم باز هم اوست
كه به چشمان ترم خیره شده
درد عشقست كه با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چیره شده
گفتم از دیده چو دورش سازم
بی گمان زودتر از دل برود
مرگ باید كه مرا دریابد
ورنه دردیست كه مشكل برود
تا لبی بر لب من می لغزد
می كشم آه كه كاش این او بود
كاش این لب كه مرا می بوسد
لب سوزنده آن بدخو بود
می كشندم چو در آغوش به مهر
پرسم از خود كه چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده كه بود
شعله ور در نفس خاموشش
شعر گفتم كه ز دل بر دارم
بار سنگین غم عشقش را
شعر خود جلوه ای از رویش شد
با كه گویم ستم عشقش را
مادر این شانه ز مویم بردار
سرمه را پاك كن از چشمانم
بكن این پیرهنم را از تن
زندگی نیست بجز زندانم
تا دو چشمش به رخم حیران نیست
به چكار آیدم این زیبایی
بشكن این آینه را ای مادر
حاصلم چیست ز خودآرایی
در ببندید و بگویید كه من
جز از او همه كس بگسستم
كس اگر گفت چرا ؟ باكم نیست
فاش گویید كه عاشق هستم
قاصدی آمد اگر از ره دور
زود پرسید كه پیغام از كیست
گر از او نیست بگویید آن زن
دیر گاهیست در این منزل نیست
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
1390/10/30 - 19:40نیست یاری كه مرا یاد كند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد كند
خود ندانم چه خطایی كردم
كه ز من رشته الفت بگسست
در دلش جایی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست
هر كجا مینگرم باز هم اوست
كه به چشمان ترم خیره شده
درد عشقست كه با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چیره شده
گفتم از دیده چو دورش سازم
بی گمان زودتر از دل برود
مرگ باید كه مرا دریابد
ورنه دردیست كه مشكل برود
تا لبی بر لب من می لغزد
می كشم آه كه كاش این او بود
كاش این لب كه مرا می بوسد
لب سوزنده آن بدخو بود
می كشندم چو در آغوش به مهر
پرسم از خود كه چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده كه بود
شعله ور در نفس خاموشش
شعر گفتم كه ز دل بر دارم
بار سنگین غم عشقش را
شعر خود جلوه ای از رویش شد
با كه گویم ستم عشقش را
مادر این شانه ز مویم بردار
سرمه را پاك كن از چشمانم
بكن این پیرهنم را از تن
زندگی نیست بجز زندانم
تا دو چشمش به رخم حیران نیست
به چكار آیدم این زیبایی
بشكن این آینه را ای مادر
حاصلم چیست ز خودآرایی
در ببندید و بگویید كه من
جز از او همه كس بگسستم
كس اگر گفت چرا ؟ باكم نیست
فاش گویید كه عاشق هستم
قاصدی آمد اگر از ره دور
زود پرسید كه پیغام از كیست
گر از او نیست بگویید آن زن
دیر گاهیست در این منزل نیست