آمد و قلب مرا دزدید و رفت

بی قراری های من را دید و رفت

او گمان می کرد من دیوانه ام

بر من و احساس من خندید و رفت

غنچه های عشق را از خاک جان

با تمام بی وفایی چید و رفت

دل به او بستم ولی افسوس،او

حال و روزم را کمی فهمید و رفت

باورم شد رفتنش اما عجیب

بعد از او ایمان من لرزید و رفت

خواستم برگردم و عاشق شوم

عشق هم دیگر زمن ترسید و رفت...
3 امتیاز + / 0 امتیاز - 1391/01/17 - 16:04

(3 )