گاه گاهي به يادت غزلي مي خوانم تا نگويي که دلم غافل از آن عهد و وفاست
خوب رويان همه گر بادل من خوب شوندخوبِ من، با همه خوبان, حساب توجداست!
آفلاين مي باشد! | |
بازديد توسط کاربران سايت » 50719 | |
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani | |
2141 پست | |
مرد - متاهل | |
1357-05-18 | |
حالت من: مهربون | |
دکترا و بالاتر | |
Director-General of the UNMA | |
اسلام | |
ايران - تهران | |
با خانواده | |
رفته ام | |
نميکشم | |
علوم وفلسفه شرقی | |
Subjective Physic | |
Nokia | |
سمند ال ایکس | |
181 - 105 | |
un-ma.com | |
a-sh-f@live.com | |
09128890948 | |
50 |
گاه گاهي به يادت غزلي مي خوانم تا نگويي که دلم غافل از آن عهد و وفاست
خوب رويان همه گر بادل من خوب شوندخوبِ من، با همه خوبان, حساب توجداست!
رد پای خدا
روزی روزگاری بنده ای بود عاشق خدا و هر روز دست در دست خدا در کنار ساحل قدم میزد .
یک روز هنگام قدم زدن بنده به خدا گفت : خدایا می بینی ردپای هر دوی ما روی شنهای ساحل بجای مانده ؟
خدا گفت : آری .
بنده به خدا گفت : من تو را خیلی دوست دارم : اما گاهی اوقات می بینم تو مرا رها میکنی .
خدا گفت چرا چنین فکری میکنی ؟
بنده گفت : وقتی برمیگردم و پشت سرم را نگاه میکنم فقط ردپای خودم را می بینم و تو نیستی .
خدا خندید و گفت : اشتباه میکنی عزیزم آن ردپایی که می بینی ردپای من است و آن موقع موقعی است که تو در میانه زندگی درمانده شده ای و توان به پیش رفتن نداری .
آنگاه من تو را در آغوش میگیرم و به جلو میبرم .
آری آن ردپا : ردپای من است .
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
نکته روح فزا از دهن دوست بگو
نامه خوش خبر از عالم اسرار بیار
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه ای از نفحات نفس یار بیار
به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز
بی غباری که پدید آید از اغیار بیار
گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب
بحر آسایش این دیده خونبار بیار
خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار
شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن
به اسیران قفس مژده گلزار بیار
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست
عشوه ای از آن لب شیرین شکر بار بیار
روزگاری است که دل چهره مقصود ندید
ساقیا آن قدح آینه کردار بیار
دلق حافظ به چه ارزد به میش رنگین کن
وانگش مست و خراب از سر بازار بیار
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هرسو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
ازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر کس
یکی قلبی بیارایدتو پنداری که زر دارد
تو را بر در نشاند او به طراری که می آید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که میجوشد درون چیز دیگری دارد
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد
بنال ای بلبل مستان ازیرا ناله مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد
دل به تماشای دوست رفته به صحرای دوست
رفته به صحرای دوست دل به تماشای دوست
همت والای دوست رحمت بی منتها است
رحمت بی منتها است همت والای دوست
خاک کف پای دوست سرمه چشم رضا است
سرمه چشم رضا است خاک کف پای دوست
طور تجلای دوست سینه سینای ما است
سینه سینای ما است طور تجلای دوست
دل به تمنای دوست از همه عالم برید
از همه عالم برید دل به تمنای دوست
هر که ز پروای دوست از سر جان در گذشت
از سر جان در گذشت هر که ز پروای دوست
بر رخ زیبای دوست دیده الهی گشود
دیده الهی گشود بر رخ زیبای دوست
پرستو ها چرا پرواز کردید جدایی را شما آغاز کردید
خوشا آنانکه دلداری ندارند به عشقو عاشقی کاری ندارند
خداحافظ برای تو رهایی برای من فقط درد جدایی
خداحافظ برای تو چه آسان ولی قلبم ز واژه اش چه سوزان
همیشه بخاطر داشته باشید که دنیا مدیون شما نیست چون از قبل از شما هم وجود داشته است : جان استیل .
گفتمش نقاش را از غربت زهرا بکش : گریه کرد و با قلم یک چادر خاکی کشید : گفتمش پس غربت زهرا کجای این نقش بود ؟؟؟ ناله کرد و زیر چادر غنچه پرپر کشید