گم شدم توی شبی که خودمم،شبی که حتی یه فانوس نداره
منو با خودت ببر به روشنی،آخه هیچکی مثل تو منو دوست نداره
لک زده دلم واسه یه هم زبون،شیشه دل همه سنگ شده
میدونی دلیل گریه هام چیه،آی خدا دلم برات تنگ شده
آفلاين مي باشد! | |
بازديد توسط کاربران سايت » 50728 | |
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani | |
2141 پست | |
مرد - متاهل | |
1357-05-18 | |
حالت من: مهربون | |
دکترا و بالاتر | |
Director-General of the UNMA | |
اسلام | |
ايران - تهران | |
با خانواده | |
رفته ام | |
نميکشم | |
علوم وفلسفه شرقی | |
Subjective Physic | |
Nokia | |
سمند ال ایکس | |
181 - 105 | |
un-ma.com | |
a-sh-f@live.com | |
09128890948 | |
50 |
گم شدم توی شبی که خودمم،شبی که حتی یه فانوس نداره
منو با خودت ببر به روشنی،آخه هیچکی مثل تو منو دوست نداره
لک زده دلم واسه یه هم زبون،شیشه دل همه سنگ شده
میدونی دلیل گریه هام چیه،آی خدا دلم برات تنگ شده
دل نوشته یک دختر رو 10000تومانی
پشت ده هزار تومانی نوشته بود:
پدر معتادم برای همین پولی که پیش توست یک شب مرا به دست صاحب خانه مان سپرد...
خدایا چقدر میگیری...!!که بگذاری شب اول قبر قبل از اینکه تو ازم سوال کنی من یه چیزایی ازت بپرسم؟
هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیافزاید عشق
قایقی در طلب موج به دریا پیوست
باید از مرگ نترسید ، اگر باید عشق
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد ، شاید عشق
شمع روشن شد و پروانه در آتش گل کرد
می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق
پیله رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت! به پروانه نمی آید عشق !
چه اندازه خدا نزدیک است! و به قول سهراب:
پای آن شب بوهاست
نفس گرم خدارا هر روز
پشت پرچین دعا میشنویم...
چه دقیق آمده ایم
خانه دوست همین جاست
همین نزدیکی است...
به گمانم پشت دیوار نگاه من و توست
بخدا هیچ دلی تنها نیست...
تکرار میشوم مثل خطهای روی جاده ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ تکرار میشوم تا وقتی که در انتهای تمام جاده ها تو ایستاده باشی...
برای تبدیل رویا به واقعیت ۷ قدم کافی است: ۱. انتخاب هدف ۲. بالا بردن شور و شوق رسیدن به هدف ۳. ایجاد این باور قوی که" من می توانم به این هدف برسم." 4. تعیین ضرب العجل برای رسیدن به هدف ۵. نوشتن هدف ۶. خرد کردن هدف به اهداف کوچک ۷. خرد کردن هدف های کوچک به وظایف روزانه
ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺯﻥ ﺷﺪﺕ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺁﺑﻠﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪ.ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﻋﺼﺎﺯﻧﺎﻥ ﺑﻪ
ﻋﯿﺎﺩﺕ ﻧﺎﻣﺰﺩﺵ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﭼﺸﻢ ﻣﯿﻨﺎﻟﯿﺪ.
ﻣﻮﻋﺪ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﯿﺪ.
ﺯﻥ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﺧﻮﺩ ﮐﻪ ﺁﺑﻠﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﺍﺯ ﺷﮑﻞ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻫﻢ ﮐﻪ ﮐﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ...
ﻣﺮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻔﺘﻨﺪ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﻋﺮﻭﺱ ﻧﺎﺯﯾﺒﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺑﺎﺷﺪ...
25 ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺯﻥ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺖ، ﻣﺮﺩ ﻋﺼﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﮔﺸﻮﺩ.
ﻫﻤﻪ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ“ :ﻣﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﺟﺰ ﺷﺮﻁ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻡ!