چهارتا لر داشتن باهم شوخی میکردن،
یکی با آجر میزد توسر اونیکی...
یکی دیگه با چوب میزد تو چشم یکی دیگه. ...
خلاصه سرگرم بودن که یکی میمیره
یکیشون میگه:ممد اینا کیه میاری تو جمع
مرتیکه جنبه شوخی نداشت مُرد...!
يارو داشت واسه دوستش تعریف میکرد: آره، چند وقت پیش داشتم توی جنگل می رفتم، که یک دفعه یک شیر وحشی بهم حمله کرد، منم نتونستم فرار کنم اونم منو گرفت و خورد
دوستش میگه: آخه چطوری میشه؟ تو که الان زنده ای و داری زندگی می کنی!!
يارو میگه: ای بابا، کدوم زندگی؟ تو هم به این میگی زندگی