امتياز پروفايل

[بروز رساني]
+8

آخرين امتاز دهنده:

امتياز براي فعاليت

مشخصات

موارد دیگر
آفلاين مي باشد!
بازديد توسط کاربران سايت » 4916
d.m
15 پست
مرد

دوستان

(13 کاربر)

آخرین بازدیدکنندگان

d.m
d.m
گاهی که دلم
به اندازهء تمام غروبها می گیرد
چشمهایم را فراموش می کنم
اما دریغ که گریهء ، دستانم نیز مرا به تو نمی رساند
من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس
مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست
و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد
و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند
با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست
از دل هر کوه کوره راهی می گذرد
و هر اقیانوس به ساحلی می رسد
و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد
از چهل فصل دست کم یکی که بهار است


مـــ-ن هنــوز تو را دارم
آخرین ویرایش توسط asemanabi در [1391/01/17 - 01:52]
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/17 - 01:50
+4
d.m
d.m
نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه میلغزد
ولی باران نمیداند که من دنیایی از دردم
به ظاهر گرچه میخندم
ولی اندر سکوتی تلخ میگریم
دیدگاه  •   •   •  1391/01/17 - 01:47
+5
d.m
d.m
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره ازباغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تودید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده ازدست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز....
سال هاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما
سیب نداشت...
آخرین ویرایش توسط asemanabi در [1391/01/17 - 01:40]
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/17 - 01:39
+5
d.m
d.m
آسمـان هـم کـه بـاشی

بـغلت خـواهــم کـرد …

فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش

هـمه در گوشه‌ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد …

پـُر از عـاشـقـانـه ای تـو

دیـگر از خـدا چـه بـخواهــم
دیدگاه  •   •   •  1391/01/17 - 00:58
+5
d.m
d.m
دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را
.
به میهمانی گلهای باغ می آورد

و گیسوان بلندش را به بادها می داد

و دستهای سپیدش را به آب می بخشید

دلم برای کسی تنگ است

که چشمهای قشنگش را

به عمق آبی دریای واژگون می دوخت

و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند..
دیدگاه  •   •   •  1391/01/17 - 00:42
+6
d.m
d.m
بی تو بی ایمان شدم، بی قبله بودم، بی خدا ماندم

شادی روز و شبت، روز و شبم را غم به چنگ آورد

تا جدا ماندم از آن آیینه از خود هم، جدا ماندم

ای دل دیوانه، شاید او نمی داند چرا رفته است

کاش می پرسیدی از خود، من که می دانم چرا ماندم
دیدگاه  •   •   •  1391/01/15 - 23:15
+5
d.m
d.m
بی حضورت بس که در پسکوچه های انزوا ماندم

عاقبت در زیر بار کوهی از اندوه، جا ماندم

بی حضورت بس که در پسکوچه های انزوا ماندم

عاقبت در زیر بار کوهی از اندوه، جا ماندم

بی صدا می خواستی دست و دل بی ادعایم را

دست و دل را برد با خود ناامیدی، بی صدا ماندم

بودنم شد سایه ی نابودی امن و امان، برگرد

بی صدا می خواستی دست و دل بی ادعایم را

دست و دل را برد با خود ناامیدی، بی صدا ماندم

بودنم شد سایه ی نابودی امن و امان،


برگرد
آخرین ویرایش توسط asemanabi در [1391/01/17 - 00:21]
دیدگاه  •   •   •  1391/01/15 - 23:11
+4
d.m
d.m
.
دیدگاه  •   •   •  1391/01/15 - 23:08
+4
d.m
d.m
تو رفتی میون آسمونها

منو تنها گذاشتی
میون سنگها
آدمهای سنگی
برو ...
تنهایی یاد میگیرم که
سنگ باشم تا سالها
اندازه همه تاریخ...
دیدگاه  •   •   •  1391/01/14 - 14:10
+4
d.m
d.m
ببخش اگر برای نبودت گریه کردم ...
گریه کردم ...
2 دیدگاه  •   •   •  1391/01/12 - 22:42
+6
صفحات: 1 2 پست بیشتر