بهانه هاي دلتنگي
دسته:گوناگون
56 کاربر

815 پست

       
حتمابيا تو

امتیاز به گروه

[بروز رساني]

آخرين امتاز دهنده:


کاربران گروه

نمایش همه

مدیران گروه

بهانه هاي دلتنگي

گروه عمومی · گوناگون· 56 کاربر · 815 پست
xroyal54
xroyal54
تو دست در دست دیگری ….

من در حال نوازشِ دلی که سخت گرفته است از تو ….

مدام بر او تکرار می کنم که نترس عزیز دل…


آن دستها به هیچ کس وفا ندارند….


.....................********......................
از تو متنفرم حتی اگر اندازه تمام ستاره های آسمان هم دوستم داشته باشی

برایت آرزوی مرگ نمیکنم چون باید بمانی و خوشبختی من و بد بختی خود را ببینی . . .

منتظر آن روز هستم

مانند روزی که رفتی و گفتی دیگر باز نمی گردی
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 23:29
+7
xroyal54
xroyal54
گفت : با مـــــادر یه جملــــه بساز !!

گفتم : من با مادر جملــــه نمیسازم ؛ دنیامـــــــــــو می سازم . !!!
.
.
.
.
از تمام دلتنگی ها ، از اشک ها و شکایت ها

که بگذریم باید اعتراف کنم

مادرم که میخندد خوشبختم !
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 23:25
+7
xroyal54
xroyal54
برای اصیـــــــــل بودن

کافی است ک دروغ نگـــــــــویی

آغاز اصالت خوب همیـــــــــن است


که...

نخـــــــــواهی چیزی باشی که نیستـــــــــی.....
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 23:23
+7
xroyal54
xroyal54
امشب که برق خانه قطع شده بود !

چشم هام جز تاریکی وسیاهی مهمانی نداشت !

برای لحظه یی خود را نابینایی فرض کردم در این دنیای پر هیاهو

تازه فهميدم چشم های من چه نعمتی بود

تازه فهمیدم یک نابينا نه می تواند گل آفتاب گردان را ببیند و نه سیاهی پر کلاغ را

و نه غذايى كه ميخورد

و نه حتى صورت كسانى را كه دوستشان دارد


بگذار يكبار هم که شده شكر گویم !

شکر بابت داشته هایی که آنقدر برایم عادی شده اند که بودنشان به چشم نمی آید !

خدایا شکرت
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 23:16
+7
xroyal54
xroyal54
در مقــابــل دروغــهای دیگــران

مــن اگــر میــخندم

دلیــل بــر خــر شدنــم نیــست !


بلکــه دارم بـه خریــت آنــهایی میــخندم کــه

بــا چــه اعتــماد بــه نفــسی دروغ میــگویند. . .
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 23:15
+7
xroyal54
xroyal54
مـن اگـر عـاشـقانه مـی نـویسم

نـه عـاشـقـم ، نـه مـعشوقِ کـسی !

فـقـط مـی نـویسم تـا عـشق یـاد قـلبم بـمانـد ...

در ایــن ژرفـای دل کنـدن هـا و عـادت هـا و هــوس ها

فقـط تمـرین آدم بـودن میکنم !

هـمیــن ...
.
.
.
&
.
.
.
کـاش بـه خــودمـان قـــــول بـــدهــیـم :

وقـــتـی عــاشق شـــویــم کـه " آمــــاده ایـم "

نــه وقـــتی کــه " تــــنهایـیـم"
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 23:04
+8
nanaz
nanaz

ﻧـــﺤــﻮﻩ ﺑـــﻬـﻢ ﺯﺩﻥ ﺩﺧــــﺘــﺮ ﻭ ﭘـــﺴــﺮﺍﯼ ﺍﯾـــﺮﺍﻧـــی !


 


قهر دختر و پسر


 


- ﺧﯿﻠﯽ ﭘﺴﺘﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ ﺭﯾﺨﺘﺖ ﻭ ﺑﺒﯿﻨﻢ. ﺑﺎﯼ
ـ ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﯼ ﺍﻣﺎ ﻫﺮﺟﻮﺭ ﺭﺍﺣﺘﯽ. ﺑﺎﯼ
- ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﯽ؟ ﻧﺒﺎﯾﺪﻡ ﺑﺪﻭﻧﯽ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﮐﺠﺎ ﭘﺮﺗﻪ ﺧﺎﮎ ﺗﻮ ﺳﺮﺕ. ﺑﺎﯼ
ـ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻋﻮﺿﯽ ﺣﺮﻑ ﺩﻫﻨﺖ ﻭ ﺑﻔﻬﻢ ﺍﺻﻶ ﺑﺮﻭ ﺑﻪ ﺟﻬﻨﻢ. ﺑﺎﯼ
- ﻭﺍﻗﻌﺂ ﮐﻪ ... ﺍﻧﻘﺪ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﮕﯽ ﺑﺮﻭ ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﯾﻪ ﺭﯾﮕﯽ ﺑﻪ ﮐﻔﺸﺖ ﻫﺴﺖ. ﺑﺎﯼ
ـ ﻓﻌﻶ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﯾﮕﺎﺗﻮ ﮐﻔﺶ ﺗﻮﺋﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺑﺎﺯﯼ ﺭﻭ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯽ. ﺑﺎﯼ
- ﻣﻦ؟ ﻣﻦ؟ ﺗﻮ ﻭﺍﺳﺖ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ . ﺑﻤﯿﺮﻡ ﺑﺮﻡ. ﺑﺎﯼ
ـ ﺧﺐ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﮕﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﯼ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﭼﯽ ﺑﮕﻢ. ﺑﺎﯼ
- ﺧﺐ ﻣﻦ ﻣﻌﺬﺭﺕ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ
ـ ﻫﺮﭼﯽ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﯽ ﺑﻌﺪ ﻣﯿﮕﯽ ...
- ﻋــــــــــﺸﻘـــــــــــــــــــــﻢ؟ ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺨﺶ ﺩﯾﮕﻪ
ـ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﺸﻪ ﻫﺎ !!!
- ﻣﺜﻶ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﻪ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟
ـ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯿﺰﻧﻢ
- ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺲ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺑﻬﻮﻧﻪ ﻣﯿﮕﺮﺩﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮐﻨﯽ ... ﭼﯿﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺗﺮﻩ؟ ﻣﺎﯾﻪ ﺩﺍﺭﻩ؟
ـ ﮐﻶ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺒﯿﻨﻤﺖ ﺩﻭﺭﻭ ﺑﺮﻡ. ﺑﺎﯼ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ...
.
.
ﺑﺎﯼ ﻭ ﻣﺮﮒ.. ﺑﺎﯼ ﻭ ﺩﺭﺩ ﻫﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﺑﺎﯼ ﺑﺎﺯﻡ ﺍﺱ ﻣﯿﺪﻥ .. ﻭﺍﻻ (((((((((((:
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 14:54
+10
nanaz
nanaz

طنز آرایشگاه زنانه‎


 


آرایشگاه زنانه

 

تو صنف آرایشگرای زنونه یه قانونی وجود داره بنام: دوبار که بشوری
به این شرح که شما میرید آرایشگاه زنونه میگید:
فی فی جون میخوام موهامو مش یخی کنم.
بعد فی فی جون یه پول هنگفتی ازتون میگیره بعد چند دقیقه میرید جلوی آینه می بینید موهاتون صورتی جیغ شده، قاعدتاً ناراحت و عصبی میشید!!!
بعد فی فی جون میگه:
اصن نگران نباش (دوبار که بشوری) همون رنگی که خواستی میشه!
بعدم واسه محکم کاری میگه:
ای جان ای جان چه ناز شدی بیا یه عکس ازت بگیرم ^_^
بعد شمام خر میشید میاید خونه :|
دوبار میشورید
و این داستان ادامه دارد...


 
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 14:51
+10
nanaz
nanaz
کلافه ام...اندازه غربت زنی ک دلش بغل کردن بچه اش رامی خواهد...امادست ندارد...
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 14:46
+9
nanaz
nanaz
آدم بمیره ازین سوتی ها نده
بعد از سالها یکی از دوستای قدیمیمو تو خیابون دیدم،
کلی باهم حرف زدیم تا رسیدیم به اینجا که:
گفتم: خب الان مشغولِ چه کاری هستی؟
گفت:یه مغازه زدم ولی راضی نیستم
دوست دارم خشکبار فروشیش کنم، کلی سود داره
اما صاب مغازه راضی نیست، میگه کلاسِ مغازه رو میاری پایین!!
گفتم:تف به ذاتِ خرابش، لابد از این تازه به دوران رسیده هاس.
غمت نباشه، یکی از بچه ها یه جای تووپ داره واست ردیفش میکنم،
هرچی حال کردی بریز توش، صاب مغازه هم زنشو بزاره پشتِ ویترین
کلاسِ مغازه ش بره بالا….
گفت: صاب مغازه بابامه …!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 14:38
+8