در پي ممنوعيت حضور خانومها در پيست هاي اسكي بدون سرپرست قانوني ( همسر يا پدر ) اونايي كــه دوســت دارن بـــرن اســـكــــي در خــــدمــتـــشـــونـــيـــم ... نقش شوهر رو بازي مي كنيم ... اول از همه يه شارژ 2000 توماني ايرانسل مسيج ميكني تا 48 ســاعت بــــعـــدش زنــــگ مــيـــزنـــم بـــهـــت باهـــات قــــــرار مـــــــيــــــــزارم ... اگه ماشين خودم بيارم 30000 تومان مــيگيرم ،اگه ماشين خودت بياري 25000 تومان ميگيرم ، اگه دو نفرين ميتونم واسه يكيتون بابا شم واسه اونيكي شوهر كه اينجوري با تخـــفــيـــف مـــيـــشـــه 50000 تومـــان ... اگه با تريپ و قيافت هم حال كنم دفـــعــه بـــعـــد مـجــاني ميام باهات ... مسيج الكي نزنين كه جواب نميدم !!! :)))))))))

امتياز پروفايل

[بروز رساني]
+35

آخرين امتاز دهنده:

امتياز براي فعاليت

مشخصات

موارد دیگر
آفلاين مي باشد!
بازديد توسط کاربران سايت » 26740
ebrahim
490 پست
مرد - مجرد
1370-04-17
حالت من: عصبانی
فوق ديپلم
رستوران
اسلام
ايران - تهران
با خانواده
نرفته ام
نميکشم
1100
177 - 65
ebi_souri110@yahoo.com
09372301203

توسط اين کاربران ايگنور شده است

دوستان

(104 کاربر)

آخرین بازدیدکنندگان

گروه ها

(24 گروه)

برچسب ‌های کاربردی

ebrahim
ebrahim
یک هیزم شکن زمانی خسته میشه که تبرش کند بشه
نه اینکه هیزمش زیاد باشه
تبر ما انسان ها باورهامونه ، نه ارزوهایمان..
دیدگاه  •   •   •  1390/12/6 - 12:59
+5
ebrahim
ebrahim
چرا بغل کردن حس خوبی به آدم میده ؟ ♥
چون در سمت راست بدن قـلب وجود نداره و اونــجا خالیه ولی وقتی کسی رو که دوست داری بغلش میکنی قلبش اون جای خالی رو پر میکنه و انگار که تو صاحب
دو تا قلب شدی!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/6 - 12:46
+4
ebrahim
ebrahim
آیا شست جورابتان سوراخ شده است؟
آیا جوراب دیگری ندارید؟
آیا از بیرون افتادنِ شستِ پایتان خجالت میکشید؟
مـا بـرای شمـا راه حلـی داریــم:
..
... ... ..
..
..
..
..
..
..
..
لنگه ها رو جابجا کن، سوراخش میفته رو انگشت کوچیکه معلوم نمیشه :))
3 دیدگاه  •   •   •  1390/12/6 - 12:14
+2
ebrahim
ebrahim
لغت نامه رانندگی در ایـــران:

بوق: مسیرت کجاست؟

بووق: شما آژانس خواسته بودید؟
...
بوووق: سلام حاجی,فدات!

بوق بوق: حله آقا حله!
... ... ... ... بووق بووق: درپارکینگو بده بالا پدر سوخته

بوق بوق بوق: عروس چقدر قشنگه ایشالا مبارکش باد!

بووووووق: دیدی از جا پرید؟ هرهرهر

بوووووووووووووو ووووق: برو کنار عوضی

بــوق: خانومی کجا,برسونمت فدات شم!

بووووق بووووق: وایسا الاغ,الان نوبت منه...
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/6 - 12:09
+2
ebrahim
ebrahim
تازگیا مد شده میگن عشقت رو ول کن بره اگه برگشت مال خودته.اگه برنگشت از قبل هم مال تو نبوده!لعنتی کفتر بازی میکنیم مگه!‬
دیدگاه  •   •   •  1390/12/6 - 12:08
+2
ebrahim
ebrahim
من گفتم خاکی ام...
! ولی نباید آسفالتم کنی که...
5 دیدگاه  •   •   •  1390/12/6 - 12:03
+2
ebrahim
ebrahim
از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا كردی؟

گفت : چهار اصل
1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
2- دانستم كه خدا مرا میبیند پس حیا كردم
3- دانستم كه كار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش كردم
4- دانستم كه پایان كارم مرگ است پس مهیا شدم
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 19:55
+8
ebrahim
ebrahim
مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسه…
راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد…نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس…از جدول کنار خیابون رفت بالا…نزدیک بود که چپ کنه…اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد… برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!" مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه" راننده جواب داد: "واقعآ تقصیر تو نیست…امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده‌ی تاکسی دارم کار می‌کنم…آخه من 25 سال راننده‌ی ماشین حمل جنازه بودم" !!!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 19:10
+3
ebrahim
ebrahim
در مراسم توديع پدر پابلو، کشيشي که 30 سال در کليساي شهر کوچکي خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از يکي‌ از سياستمداران اهل محل براي سخنراني دعوت شده بود .
در روز موعود، مهمان سياستمدار تاخير داشت و بنابرين کشيش تصميم گرفت کمي‌ براي مستمعين صحبت کند.
پشت ميکروفن قرار گرفته و گفت: 30 سال قبل وارد اين شهر شدم .
انگار همين ديروز بود.
راستش را بخواهيد، اولين کسي‌ که براي اعتراف وارد کليسا شد، مرا به وحشت انداخت.
به دزدي هايش، باج گيري، رشوه خواري، هوس راني‌، زنا و هر گناه ديگري که تصور کنيد اعتراف کرد .
آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترين نقطه زمين فرستاده است ولي‌ با گذشت زمان و آشنايي با بقيه اهل محل دريافتم که در اشتباه بوده‌ام و اين شهر مردمي نيک دارد .

در اين لحظه سياستمدار وارد کليسا شده و از او خواستند که پشت ميکروفن قرار گيرد .
در ابتدا از اينکه تاخير داشت عذر خواهي‌ کرد و سپس گفت که به ياد دارد که زمانيکه پدر پابلو وارد شهر شد، او اولين کسي‌ بود که براي اعتراف مراجعه کرد.

نتيجه اخلاقي‌: وقت شناس باشيد !
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 19:07
+3
ebrahim
ebrahim
زن با عصبانیت پای تلفن : "این موقع شب کدوم گوری هستی تو؟!"
مرد : "عزیزم ، اون فروشگاه طلافروشی رو یادته که از یه انگشتر الماس نشان ش خوشت اومده بود و گفتی برات بخرم،اما من اون روز پول نداشتم ولی بهت گفتم که روزی حتما این انگشتر مال تو میشه عزیزم...؟!"
زن با صدای ملایم و خوشحالی بسیار : " بله عشقم..."
مرد : "من الان تو رستوران بغل دستیش دارم شام میخورم"{-18-}{-18-}
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 19:07
+4