gha3m
يک روز يه يزدي مي ره رو پشت بام خونه اش که آنتن رو درست کنه که يک دفعه از طبقه ششم ميفته پايين همين که از جلوي پنجره اشپزخونه خودشون رد مي شه مي بينه خانومش داره برنج درست مي کنه داد مي زنه مي گه خانم يک پيمانه کمش کنننننننننن !!!!!!