سیب سرخی را به من بخشید و رفت ، عاقبت بر عشق من خندید و رفت ، اشک در چشمان سردم حلقه زد ، بی مروت گریه ام را دید و رفت .
سیب سرخی را به من بخشید و رفت ، عاقبت بر عشق من خندید و رفت ، اشک در چشمان سردم حلقه زد ، بی مروت گریه ام را دید و رفت .
ما به این اندیشه خو کرده ایم که زندگی تمرین پشت صحنه است ، پشت صحنه ای که وجود ندارد ، همه زندگی همین است .
در کوچه تاریک خانه مان چه گذشت ؟ صدای تو بود ؟ شاید مرا لایق صدای تو نیست ، می مانم نزد خود ، نجوا می کنم که ایمان من اندازه وسعت فردای تو نیست .
فراموش مکن قطاری که از ریل خارج شده ممکن است آزاد باشد ، اما راه به جایی نخواهد برد .
نامه رسان نامه ی من دیر شد ، کودک ولگرد فلک پیر شد ، نامه ی ما را نکند باد برد ، یا که فرستنده اش از یاد برد ، یا دگری بر دگری داد برد ، صید شد اندر ره و صیاد برد .