امتياز پروفايل

[بروز رساني]
+45

آخرين امتاز دهنده:

امتياز براي فعاليت

مشخصات

موارد دیگر
آفلاين مي باشد!
بازديد توسط کاربران سايت » 25237
mina_z
361 پست
زن - مجرد
حالت من: خوشحال
دکترا و بالاتر
دانشجو
زرتشت
ايران - تهران - آزاد قیامدشت
با حيوانِ خانگي
فراري
ميکشم
آزاد تهران شرق
nokia c7
09312751266

اينها را ايگنور کرده است

توسط اين کاربران ايگنور شده است

دوستان

(153 کاربر)

آخرین بازدیدکنندگان

گروه ها

(18 گروه)

برچسب ‌های کاربردی

mina_z
mina_z
اگه عادت کنی وقتی دستشویی میری درو قفل کنی حتی وقتی تنهایی ناخوداگاه درو قفل می کنی! اینه درد عادت کردن مواظب باش به بعضی ها عادت نکنی !
دیدگاه  •   •   •  1390/10/23 - 18:45
+4
mina_z
mina_z
رسم زندگی این است روزی کسی را دوست داری و روز بعد تنهایی به همین سادگی او رفته است و همه چیز تمام شده مثل یک مهمانی که به آخر می رسد و تو به حال خود رها می شوی چرا غمگینی ؟ این رسم زندگیست پس تنها آوازبخوان
دیدگاه  •   •   •  1390/10/23 - 18:16
+4
mina_z
mina_z
واسه همه فکر کنــم پــیـش اومده :)
دیدگاه  •   •   •  1390/10/23 - 17:37
+5
mina_z
mina_z
زندگی به من آموخت که چگونه گریه کنم ام گریه به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم.....تو نیز به آموختی چگونه دوست بدارم اما به من نیا موخت که چگونه تو رو فراموش کنم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/23 - 15:14
+7
mina_z
mina_z
{-11-}
دیدگاه  •   •   •  1390/10/23 - 02:19
+5
mina_z
mina_z
فيلسوف آلماني مي گويد: انسان موجود عجيبي است! اگر به او بگوييد در آسمان يكصد ميليارد و نهصد و نود و نه ستاره وجود دارد بي چون و چرا مي پذيرد اما اگر در پاركي ببيند روي نيمكتي نوشته اند: رنگي نشويد, فورا انگشت خود را به نيمكت مي كشد تا مطمئن شود {-18-}{-18-}
دیدگاه  •   •   •  1390/10/22 - 22:17
+5
mina_z
mina_z
غضنفر رو براي اولين بار مي برند توي هلي کوپتر ، توي آسمان از سمت چپي اش مي پرسه : شما گرمتونه ؟ طرف مي گه : نه. از سمت راستي اش مي پرسه شما گرمتونه ؟ اون يکي هم مي گه نه. بعد غضنفر بلند مي گه : آقاي خلبان هيچ کس گرمش نيست. اون پنکه سقفي رو خاموشش کن{-18-}{-18-}
2 دیدگاه  •   •   •  1390/10/22 - 20:41
+2
-1
mina_z
mina_z
به غضنفر ميگن: چرا ماشينت را از پلاكش شروع ميكني به شستن؟ ميگه: يه دفعه از سقف شروع كردم به شستن رسيدم به پلاكش ديدم كه ماشين خودم نبود
دیدگاه  •   •   •  1390/10/22 - 20:25
+5
mina_z
mina_z
- يه بابائي تو يك شب برف و بوراني داشته از سر زمين برميگشته خونه، يهو ميبينه يكجا كوه ريزش كرده، يك قطار هم داره ازون دور مياد! خلاصه جنگي لباساشو درمياره و آتيش ميزنه، ميره اون جلو واميسته. رانندة قطاره هم كه آتيشو ميبينه ميزنه رو ترمز و قطار وا ميسته. همچين كه قطار واستاد، يارو يك نارنجك درمياره، ميندازه زير قطار، چهل پنجاه نفر آدم لت و پار ميشن! خلاصه يارو رو ميگيرن ميبيرن بازجويي، اونجا بازجوه بهش ميتوپه كه: مرتيكة خر! نه به اون لباس آتيش زدنت، نه به اون نارنجك انداختنت! آخه تو چه مرگت بود؟! طرف ميزنه زير گريه، ميگه: جناب سروان به خدا من از بچگي اين دهقان فداكار و حسين فهميده رو قاطي ميكردم!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/21 - 23:45
+6
mina_z
mina_z
دو گدا تو یه خیابون شهر رم کنار هم نشسته بودن. یکیشون یه صلیب گذاشته بود جلوش، اون یکی یه ستاره داوود... مردم زیادی که از اونجا رد میشدن به هر دو نگاه میکردن ولی فقط تو کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول مینداختن. یه کشیش که از اونجا رد میشد مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که پشت صلیبه پول میدن و هیچ کس به گدای پشت ستاره داوود چیزی نمیده. رفت جلو و گفت: رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا یه کشور کاتولیکه، تازه مرکز مذهب کاتولیک هم هست. پس مردم به تو که ستاره داوود گذاشتی جلوت پول نمیدن، به خصوص که درست نشستی بغل دست یه گدای دیگه که صلیب داره جلوش. در واقع از روی لجبازی هم که باشه هر کسی رد بشه به اون یکی پول میده ولی نه به تو. گدای پشت ستاره داوود بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای پشت صلیب و گفت: هی "موشه" نگاه کن کی اومده به برادران "گلدشتین" بازاریابی یاد بده!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/21 - 19:36
+5