بنـــد دلـــم را
به بند کفـــش هایت گـــره زده بودم
که هر جـــا رفتـی
دلــم را با خود ببری
غــــافل از اینکه
آفلاين مي باشد! | |
بازديد توسط کاربران سايت » 18965 | |
binam | |
154 پست | |
زن - مجرد | |
1369-08-25 | |
حالت من: آروم و عادی | |
ليسانس | |
اسلام | |
ايران - تهران | |
با خانواده | |
فناوری اطلاعات | |
خدا | |
n70 | |
s_hosseinza69@yahoo.com |
بنـــد دلـــم را
به بند کفـــش هایت گـــره زده بودم
که هر جـــا رفتـی
دلــم را با خود ببری
غــــافل از اینکه
بس که زمانه مرا رنج بداد
شدم این مــــــــــــــَرد که میبینی
امروز به دختری گفتم
دختر که نباید انقدر حساس باشد
رو به چشمانم گفت
من حساس نباشم لابد این پسرنماها حساس باید باشن!!!
ای زمانه [!]تو
که خوی زنانگی از من ربودی
و چیزی جز زمختی را به من هدیه ندادی
بی نام
دو فنجان قهوه ریخته ام
کنار سینی گل رُزی برای تو
روی صندلی میز کارت نشسته ای با چشمانی خسته
با دیدن گل ، نگاهت رنگ محبت میگیرد
و من کنار تو می نشینم و از دلم حرف ها میزنم
لبخندت خسته است اما همین برایم کافیست
که تو به من گوش میدهی
با نگاهت درکم میکنی
و با لبخندت به من محبت میکنی
نمیدانی چه لذتی دارد همین که فقط تو را نگاه کنم
با زبان نه
با نگاه نه
با تمام وجودم بهت اثبات میکنم که چقدر دوستت دارم
فنجان قهوه را بر میدارم و جرعه ای می نوشم
از تلخی قهوه پلکی بهم میزنم
هیف که رویای شیرینم به تلخی حقیقت و به پلک زدنی تمام شد
تا کی باید شیرینی رویای من با تلخی حقیقت درآمیخته باشد
من که چیزی نمیفهمم از این تنهایی های خشک شده بر نگاه هایم
خدایا من منتظر نشانه هستم
هنوز هم پای قول هایم ایستاده ایم
.
.
.
.
بی نام