امتياز پروفايل

[بروز رساني]
+22

آخرين امتاز دهنده:

امتياز براي فعاليت

مشخصات

موارد دیگر
آفلاين مي باشد!
بازديد توسط کاربران سايت » 22354
saeed
358 پست
مرد - مجرد
1363-11-03
ليسانس
karmand
اسلام
ايران - تهران
با خانواده
رفته ام
نميکشم
آزاد تهران شمال
apeel
178 - 74
b.mahor11@yahoo.com

توسط اين کاربران ايگنور شده است

دوستان

(44 کاربر)

آخرین بازدیدکنندگان

گروه ها

(10 گروه)

برچسب ‌های کاربردی

saeed
saeed
یادته میگفتی عشقمون مثل تو فیلماست ؟؟؟
تو نقشت رو خوب بازی کردی فقط من هیچوقت نفهمیدم اشتباهم چی بود که نقشمو دادن به یکی دیگه !؟!؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/11 - 20:39
+3
saeed
saeed
از اینکه بعضیا نمیان سمتت ناراحت نشو ، ایراد از تو نیست !
مگس هیچوقت سمت گل نمیره ؛ همیشه میره سمت عنى مث خودش …

دیدگاه  •   •   •  1392/07/11 - 20:38
+3
saeed
saeed
خــــــــدایا هیــــــــچکس را آنقدر تنــــــــها نکن که به هر بـــی لیاقتی بگه عشقــــــــم
دیدگاه  •   •   •  1392/07/11 - 20:37
+3
saeed
saeed

آغاز روز:


امروز روز خداست وهمه کار هايم رنگ وبوي خدايي دارد


هر روز برکت و نعمت خدا را در زندگي ام مشاهده مي کنم


با شور و شوقي فراوان و ايماني نيرومند بيرون مي روم


 تا آنچه را که بايد به دست من صورت گيرد به انجام رسانم


 در طول روز:


تنها خدا منشا توانگري و برکت بيکران من است.روزي ام از خداست


هم اکنون همه چيز و همه کس مرا توانگر مي سازد


هميشه به ياد دارم خدايي ثروتمند دارم که هميشه مرا به ياد دارد


خدا عاشق و مشتاق من است


من  از هيچ چيز نمي ترسم زيرا خليفه خدا هستم


 وتمام نعمت هاي الهي از آن من است 


و کمتر از بهترين را نمي خواهم


تسليم شکست نمي شوم ،با تمام نيرو ودر کمال ثبات و پايداري  به پيش مي روم 


آن قدر ايستادگي مي کنم تا آرزو هاي قلبي و الهي ام را به دست آورم


هيچ چيز منفي در زندگي  من راه ندارد زيرا مسئو ليت همه امور  با خداست


 


 پایان روز:


اين روز را رها مي کنم تا برود


 خداي مهربان فقط خوبي هاي اين روز  را برايم نگاه مي دارد


و ما بقي آن نا پديد  مي شود


و براي فر دايي بهتر و زيبا تر آماده مي شوم 


من به خواب مي روم اما خداي من بيدار مي ماند تا مسا يلم را با نظم الهي حل کند


 ومرا به موفقيت  وشادماني و توانگري برساند

دیدگاه  •   •   •  1392/07/3 - 13:14
+2
saeed
saeed

چشمان یخ بسته کودک کولی دوخته به یک لیوان چای گرم شاید دستهایش بتواند گرمای لیوان را لمس کند شاید جرعه ای گرما بنوشد ولی پاهای یخ زده اش مجال حرکت ندارد. کاش توانی داشت .از کوچه های بیکسی میگذرد بوی مرغ بریان از خانه ای سراسر وجودش را فرا میگیرد پاهایش سست میشود کنار پنجره ای می ایستد تا شادی را بنگرد. خانواده کنار شومینه غذای گرم هدیه کریستمس آه شاید او نیز میتوانست هدیه ای داشته باشد. از کوچه حسرت میگذرد برف میبارد به آسمان می نگرد دستهایش دیگر حرکت نمی کند چشمانش یخ زده گوشه ای مینشیند گرمای موسیقی عجیبی او را جذب میکند یک موزیک ملایم یک نوای دلنشین کاش او هم میتوانست بنوازد چشمانش را بر روی هم میگذارد سوز هوا بیشتر شده شدت برف تندتر.تمامی وجودش یخ زده نوری او را احاطه میکند با صدایی دلنشین که او را فرا میخواند چشمانش را باز میکند در آغوش نور جای میگیرد.


این بهترین هدیه کریستمس او بود

دیدگاه  •   •   •  1392/07/3 - 13:11
+2
saeed
saeed

فال



یک روز یک پسر و دختر جوان دست در دست هم از خیابانی عبور میکردند


جلوی ویترین یک مغازه می ایستند


دختر:وای چه پالتوی زیبایی


پسر: عزیزم بیا بریم تو بپوش ببین دوست داری؟


وارد مغازه میشوند دختر پالتو را امتحان میکند و بعد از نیم ساعت میگه که خوشش اومده


پسر: ببخشید قیمت این پالتو چنده؟


فروشنده:360 هزار تومان


پسر: باشه میخرمش


دختر:آروم میگه ولی تو اینهمه پول رو از کجا میاری؟


پسر:پس اندازه 1ساله ام هست نگران نباش


چشمان دختر از شدت خوشحالی برق میزند


دختر:ولی تو خیلی برای جمع آوری این پول زحمت کشیدی میخواستی گیتار مورد علاقه ات رو بخری


پسر جوان رو به دختر بر میگرده و میگه:


مهم نیست عزیزم مهم اینکه با این هدیه تو را خوشحال میکنم برای خرید گیتار میتونم 1سال دیگه صبر کنم


بعد از خرید پالتو هردو روانه پارک شدن


پسر:عزیزم من رو دوست داری؟


دختر: آره


پسر: چقدر؟


دختر: خیلی


پسر: یعنی به غیر از من هیچکس رو دوست نداری و نداشتی؟


دختر: خوب معلومه نه


یک فالگیر به آنها نزدیک میشود رو به دختر میکند و میگویید بیا فالت رو بگیرم


دست دختر را میگیرد


فالگیر: بختت بلنده دختر زندگی خوبی داری و آینده ای درخشان عاشقی عاشق


چشمان پسر جوان از شدت خوشحالی برق میزند


فالگیر: عاشق یک پسر جوان یک پسر قدبلند با موهای مشکی و چشمان آبی


دختر ناگهان دست و پایش را گم میکند


پسر وا میرود


دختر دستهایش را از دستهای فالگیر بیرون میکشد


چشمان پسر پر از اشک میشود


رو به دختر می ایستدو میگویید :


او را میشناسم همین حالا از او یک پالتو خ[!]م


دختر سرش را پایین می اندازد


پسر: تو اون پالتو را نمیخواستی فقط میخواستی او را ببینی


ما هر روز از آن مغازه عبور میکردیم و همیشه تو از آنجا چیزی میخواستی چقدر ساده بودم نفهمیدم چرا با من اینکارو کردی چرا؟


دختر آروم از کنارش عبور کرد او حتی پالتو مورد علاقه اش را با خود نبرد.


دیدگاه  •   •   •  1392/07/3 - 13:09
+3
saeed
saeed
گاهی میرسه که دیگه از خدا نه پول میخوای نه خونه میخوای و نه … !
یه موقع هایی هست فقط یه دل خوش میخوای !
فقط یه دل خوش …
دیدگاه  •   •   •  1392/07/3 - 13:04
+2
saeed
saeed
لبخند ِ تو

معجزه ی شیرینی است

كه رؤیای بهشت را

در دل ِ آدم

زنده می كند...


دیدگاه  •   •   •  1392/07/3 - 13:00
+4
saeed
saeed
چــه لــَحظـه ے دردآوریــه ...

اون لـَحــظه کـه میپـُرسـه خوبــے ؟

پـَنـج خـَط تـایپ میکـُنے ولــے بجـاے
" Enter "

هــَمـه روپـاکـــ میکـُنـے ومینـِویسـے خوبـَم ... تـوچــطورے ؟
دیدگاه  •   •   •  1392/07/3 - 12:51
+4
saeed
saeed

مـ چیز زیآدی از دست ندآدم بآ رفتنت...!


ڪمے دلم شڪست...شب ها گریـﮧ کردم...یآدگارش سردردِ هرشبم شد...


یڪم از آرام زندگے ڪردن فآصلـﮧ گرفتم...


چیز زیادے نشد...


بآور ڪـ...!


تو بیشتر از مـ بآختے...


تو عآشق ترین قلب دنیآ رآ بآختے...


 

دیدگاه  •   •   •  1392/07/3 - 12:50
+3
صفحات: 4 5 6 7 8 پست بیشتر