گفتم: خدايا سوالي دارم گفت: بپرس...... ...... گفتم: چرا هر موقع من شادم، همه با من ميخندن، ولي وقتي غمگينم كسي با من نميگريد ؟ گفت: خنده را براي جمع آوري دوست و غم را براي انتخاب بهترين دوست آفريدم. ----------------------------------------- Like یادتون نره.

امتياز پروفايل

[بروز رساني]
+66

آخرين امتاز دهنده:

امتياز براي فعاليت

مشخصات

موارد دیگر
آفلاين مي باشد!
بازديد توسط کاربران سايت » 47577
saman
1970 پست
مرد - مجرد
1371-03-25
حالت من: عصبانی
فوق ديپلم
دانشجو
اسلام
ايران - تهران - تهران
با خانواده
نرفته ام
نميکشم
دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران شرق
کامپیوتر-نرم افزار-در حال گذراندن دوره(MCITP)
فلسفه و آهنگهای غمگین و رانندگی حرفه ای و ریس تو خیابون و...
k750i
ندارم
177 - 75
mstech.ir
noblem2011@yahoo.com
09367586304

اينها را ايگنور کرده است

توسط اين کاربران ايگنور شده است

دوستان

(161 کاربر)

آخرین بازدیدکنندگان

گروه ها

(20 گروه)

برچسب ‌های کاربردی

saman
saman
در CARLO
اگر عشق نبود

به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟

کدام لحظه ی نایاب را اندیشه می کردیم؟

و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟

آری بی گمان پیش از اینها مرده بودیم…

اگر عشق نبود

اگر کینه نبود

قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند

اگر خداوند

یک روز آرزوی انسان را برآورده می کرد

من بی گمان

دوباره دیدن تو را آرزو می کردم و تو نیز

هرگز ندیدن مرا

آن گاه نمی دانم

به راستی خداوند کدام یک را می پذیرفت
دیدگاه  •   •   •  1392/04/13 - 12:13
+5
saman
saman
در CARLO
یه کلاغ تو آسمون تخم میزاره ولی تخمش نمی افته پایین اگه گفتی چرا ؟

عوض اینکه مثل گاو همینجوری بری پایین یکم فکر کن

خوب اسکول شورت پاش بوده
دیدگاه  •   •   •  1392/04/13 - 11:54
+6
saman
saman
در CARLO
ای روی تو مهر عالم آرای همه



وصل تو شب و روز تمنای همه



گر با دگران به ز منی وای بمن



ور با همه کس همچو منی وای بر همه
دیدگاه  •   •   •  1392/04/13 - 11:36
+5
saman
saman
قلبم محکوم شد به ساده بودن

غرورم محکوم شد به خونسرد بودن

احساسم محکوم شد به کم حرف بودن

دلم محکوم شد به گوشه گیر بودن

چشمانم محکوم شد به سرخ بودن

آسمانم محکوم شد به ابری بودن

دست هایم محکوم شد به سرد بودن

آرزو هایم محکوم شد به محال بودن

وجودم محکوم شد به تنها بودن

و عشقم محکوم شد به مردن{-31-}{-31-}{-31-}
دیدگاه  •   •   •  1392/04/13 - 11:24
+2
saman
saman
در CARLO
يک روز يک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مى‌کرد نگاه مى‌کرد
ناگهان متوجه چند تار موى سفيد در بين موهاى مادرش شد
از مادرش پرسيد: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفيده؟
مادرش گفت: هر وقت تو يک کار بد مى‌کنى و باعث ناراحتى من مى‌شوي، يکى از موهايم سفيد مى‌شود
دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهميدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفيد شده{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-33-}{-33-}{-33-}{-33-}{-33-}
دیدگاه  •   •   •  1392/04/13 - 11:06
+2
saman
saman
در CARLO
گهواره ام را تاب بده
این روزها نا ارام شده ام

بوسه بارانم کن

و تبسمی از سر شوق

پیشانی دنیا بلند است

موهایم را بباف که دلم برای دستانت تنگ است

اه خدایا

تاب بده گهواره ام زمین را

ارام و قرار ندارم انگار این روزها به تو هم ایمان ندارم

تاب بده گهواره ام را

ارامم کن
دیدگاه  •   •   •  1392/04/13 - 10:48
+2
saman
saman
در CARLO
یكی بودو یكی رفت و یكی نیز

تو این تنهایی ام طعم ِ غم انگیز

از این سرخی ِ لاله تا شقایق

دلم پَر پَر شده رو آب و قایق

دلم رنگ ِ نگاه ِ پر گلایه

تو همچون ماهی و من چون ستاره

دلم پر میزنه هر لحظه عاشق

دلم تنگه برات تو این دقایق

واسه بارون اشكامی تو لایق

تو رو دوستت دارم به این حقایق

تو اما میری و غم میشه تكرار

دلم رو میشكنه خدانگهدار .........
دیدگاه  •   •   •  1392/04/13 - 08:52
+2
saman
saman
در CARLO
از لب دریا و ساحل
هرکه یه خاطره داره
اخه دست خیلیا رو
توی دست هم میزاره
دریا حرفی دارم اما
واسه گلایه دیره
از خدا میخوام که
هیچوقت عشقتو ازت نگیره
اما نارفیقی کردی
کردی عشقمو نشونه
باشه اشکالی نداره
ما خدامون مهربونه
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 17:58
+6
saman
saman
در CARLO
اما عزیز خسته و داغدار من...

با همه اشتیاقم...

بگذار در سودای با تو بودن بمانم

بگذار هیچ جلوه ای از زمین در تصویر عاشقانه و خدایی خیال من نباشد

بگذار در اشتیاق دیدار تو بمانم...

بگذار نفسهایم در آرزوی دیدار تو به شماره افتد...

بگذار همه آن چیزهایی که خدا بی حضور مادی تو

بر من بخشیده است...دست نخورده بماند

بگذار لطافت انتظار را در سینه پر اندوه خود

به تمامی لمس کنم.....

بگذار افقهای خیالم را برای دیدار تو

به نظاره بنشینم....

بگذار خلوتگاه درونم با هاله ای از نور خدایگونه روحت پوشانده شود...

بگذار در حسرت دیدار تو بمانم...

بگذار سوز و گداز سینه ام....پر جوش بماند...

بگذار پر التهاب بمانم....

بگذار همیشه و برای ابد....

دلتنگ تو بمانم...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 17:55
+4
saman
saman
در CARLO
من تو را دوست دارم..

تو دیگری را..

دیگری دیگری را..

و این چنین است که ما تنهاییم..
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 17:52
+5