گفتم: خدايا سوالي دارم گفت: بپرس...... ...... گفتم: چرا هر موقع من شادم، همه با من ميخندن، ولي وقتي غمگينم كسي با من نميگريد ؟ گفت: خنده را براي جمع آوري دوست و غم را براي انتخاب بهترين دوست آفريدم. ----------------------------------------- Like یادتون نره.

امتياز پروفايل

[بروز رساني]
+66

آخرين امتاز دهنده:

امتياز براي فعاليت

مشخصات

موارد دیگر
آفلاين مي باشد!
بازديد توسط کاربران سايت » 47580
saman
1970 پست
مرد - مجرد
1371-03-25
حالت من: عصبانی
فوق ديپلم
دانشجو
اسلام
ايران - تهران - تهران
با خانواده
نرفته ام
نميکشم
دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران شرق
کامپیوتر-نرم افزار-در حال گذراندن دوره(MCITP)
فلسفه و آهنگهای غمگین و رانندگی حرفه ای و ریس تو خیابون و...
k750i
ندارم
177 - 75
mstech.ir
noblem2011@yahoo.com
09367586304

اينها را ايگنور کرده است

توسط اين کاربران ايگنور شده است

دوستان

(161 کاربر)

آخرین بازدیدکنندگان

گروه ها

(20 گروه)

برچسب ‌های کاربردی

saman
saman
در CARLO
امشب دوباره دلم بی صدا شکست
با گریه ای غریب و غمی آشنا شکست
تا کهکشان غرقه شدن در خیال تو
پرواز کرد و چون مرغی رها شکست
یک عمر من شکستم و با درد ساختم
اما کسی نگفت چرا بینوا شکست
ماندم میان موج غریبی ز اشک و آه
کشتی صبرم از ستم ناخدا شکست
امشب ستاره ها پی دلداری آمدند
اما ز داغ من دلشان تا خدا شکست
باز به داد دلم رسی ای کاش
امشب دوباره دلم بی صدا شکست{-59-}
1 دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 17:46
+5
saman
saman
در CARLO
باز عشقم زدشبیخون ای عجب

گوچه می خواهی زمن این نصف شب

عشق ای آتش زن دنیاودین

ما دگرهستیم خاکسترنشین

عشق ای پرورده دامان من

بیش ازاین برآتشم دامن مزن

عشق ای بیچاره سازه چاره سوز

قصدجان ناتوان داری هنوز؟

عشق ای بیداد را بنیاد نه

عشق ای بنیادرابرباده ده

عشق ای همسایه آوارگی

عشق ای سرمایه بیچارگی

عشق ای زندان تاریک بلا

عشق ای زنجیر پای مبتلا

عشق ای دریای طوفان زای غم

عشق ای وحشت فزا قعرعدم

راحت ازبارغم دل کن مرا

یا بکش یکباره یاول کن مرا...



عاشق آری سعی بی حاصل کند

عشق سعی آدمی باطل کند
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 17:42
+4
saman
saman
در CARLO
ای نوری که سیاهی قلبم را زدودی و به نور عشق روشن نمودی


روزی که چشمانم تورا دید تنها روزی بود که حکمت دیدن را


در یافتم و روزی که رفتی حکمت گریستن را


اما ندیدی که چگونه بی تو اشکهایم می بارید و وقتی چهره ات


را برگرداندی مرا بی اشک دیدی گمان بردی که من سنگم


باشد که عاشقت باشم چرا که عاشقت هستم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 17:38
+4
saman
saman
در CARLO
من خرابم ز غم يار خراباتي خويش

مي زند غمزه او ناوك غم بر دل ريش

گرچليپاي سرزلف زهم بگشايند

بس مسلمان كه شود فتنه آن كافركيش

با تو پيوستم و از غير تو ببريد دلم

آشناي تو ندارد سر بيگانه خويش

به عنايت نظري كن كه من دلشده را

نرود بي مدد لطف تو كاري از پيش

آخر اي پادشه ملك و ملاحت چه شود

كه لب لعل تو ريزد نمكي بر دل ريش

خرمن صبر من سوخته دل داد به باد

چشم مست تو كه بگشاد كمين از پس و پيش
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 17:35
+6
saman
saman
در CARLO
چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی

خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن

خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی

برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه

ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی

تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام

دوباره صبح، ظهر، نه! غروب شد نیامدی{-31-}
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 17:30
+4
saman
saman
در CARLO
می زنم کبریت بر تنهایی ام

تا بسوزد ریشۀ بی تابی ام

می روم تا هر چه غم پارو کنم

خانه ام را باز هم جارو کنم

می روم تا موی خود شانه کنم

خنده را مهمان این خانه کنم

می روم تا پرده هارا واکنم

دوست دارم؛ دوست دارم

عشق را معنا کنم

شادی ام را رنگ آبی می زنم

بوسه بر طعم گلابی می زنم

می دوم خندان به سوی آینه

باز می خندم؛ به روی آینه

می زنم یک شاخه گل بر موی خود

می نشینم باز بر زانوی خود

می نشانم روی دستم یک کتاب

تا بخوانم باز هم یک شعر ناب

آری!آری! این منم این شاد و مست

دوست دارم عاشقی را هرچه هست
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 17:24
+4
saman
saman
در CARLO
رسم زندگي اين است روزي کسي را دوست داري و روز بعد تنهايي به همين سادگي او رفته است و همه چيز تمام شده مثل يک مهماني که به آخر مي رسد و تو به حال خود رها مي شوي چرا غمگيني ؟ اين رسم زندگيست پس تنها آواز بخوان
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 17:20
+3
saman
saman
در CARLO
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 17:16
+5
saman
saman
در CARLO
دلی که میشکنه میشه: سوال بی جواب

گفتمش بی تو چه باید کرد؟ عکس رخساره ی ماهش تصویر دو چشم را داد

گفتمش همدم شب هایم کو؟ تاری از زلف سیاهش را داد

وقت رفتن همه را می بوسید به من از دور نگاهش را داد

یادگاری به همه داد و به من انتظار سر راهش را داد
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 17:08
+5
saman
saman
در CARLO
آه ای دل غمگین که به این روز فکندت ؟

فریاد که از یاد برفت آن همه پندت

ای مرغک سرگشته کدامین هوس آموز

بی بال و پرت دید و چنین بست به بندت ؟

ای آهوی تنهای گریزان پریشان

خون می چکد از حلقه ی پیچان کمندت

ای جام به هم ریخته صد بار نگفتم

با سنگدلان یار مشو می شکنندت

آه ای دل آزرده در این هستی کوتاه

آتش به سرم می رود از آه بلندت

جان در صدف شعر گهر کردی و گفتی

صاحبنظرانند ، پشیزی بخرندت

ارزان ترت از هیچ گرفتند و گذشتند

امروز ندانم که فروشند به چندت ؟

جان دادی و درسی به جهان یاد گرفتی

ارزان تر از این درس محبت ندهندت .
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 16:37
+6