گفتم: خدايا سوالي دارم گفت: بپرس...... ...... گفتم: چرا هر موقع من شادم، همه با من ميخندن، ولي وقتي غمگينم كسي با من نميگريد ؟ گفت: خنده را براي جمع آوري دوست و غم را براي انتخاب بهترين دوست آفريدم. ----------------------------------------- Like یادتون نره.

امتياز پروفايل

[بروز رساني]
+66

آخرين امتاز دهنده:

امتياز براي فعاليت

مشخصات

موارد دیگر
آفلاين مي باشد!
بازديد توسط کاربران سايت » 47171
saman
1970 پست
مرد - مجرد
1371-03-25
حالت من: عصبانی
فوق ديپلم
دانشجو
اسلام
ايران - تهران - تهران
با خانواده
نرفته ام
نميکشم
دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران شرق
کامپیوتر-نرم افزار-در حال گذراندن دوره(MCITP)
فلسفه و آهنگهای غمگین و رانندگی حرفه ای و ریس تو خیابون و...
k750i
ندارم
177 - 75
mstech.ir
noblem2011@yahoo.com
09367586304

اينها را ايگنور کرده است

توسط اين کاربران ايگنور شده است

دوستان

(161 کاربر)

آخرین بازدیدکنندگان

گروه ها

(20 گروه)

برچسب ‌های کاربردی

saman
saman

ما جدا مانده ايم از هم و اين،بي گمان سرنوشت خوبي نيست


بي تو دنيا بهشت هم كه شود، بي شك اصلا بهشت خوبي نيست


ماه ارديبهشت من امسال،گرچه بارانِ بسياري داشت،


حس تلخي ولي به من مي گفت:اصلا ارديبهشت خوبي نيست


اين كه ما فكر مي كنيم به هم،نيمي از راه عشق طي شده است


بازگشت از ميانه ي اين راه،منطقاً بازگشت خوبي نيست


مي شود نا اميد بود از عشق، از تو دلخور نمي شوم....اما


اين كه چيزي عوض نخواهد شد،حرف هاي درشت خوبي نيست


عشق حالا معطل من و تست،تو ولي دل سپرده اي به زمان،


عشق يك معجزه ست، باور كن،كه زمان لاك پشت خوبي نيست


 رفته اي تا كه شعر خلق شود؟زندگي شعر نيست، باور كن


اين كه"ليلي"شوي تو، من "مجنون"، ابدا سرنوشت خوبي نيست


پيش از اينها نه،بعد از اين هم نه،عشق اكنون معطل من و تست


زنگ اين خانه را بزن، هستم، ما شدن سرگذشت خوبي نيست؟


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 16:38
+3
saman
saman
تنهایی بیماری نسل من است

برای دور هم بودن بهانه داریم

ولی هر کدام

دلمان جایی جا مانده

آنقدر دور است دل هامان از هم

که عروس خانه ات ، شب ها

توی آغوش بالش گریه می کند زندگی را

که یادت می رود من یک زنم

احساسم زخم می خورد توی رفتنت

دردم می آید

وقتی تبریک روز زن ، به مادرت یادت نمی رود

ولی مرا

کنج خانه

فراموش می کنی

تنهایی

بیماری نسل من است ....

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 16:35
+3
saman
saman
و مرا


آنقدر آزردی ..


که خودم کوچ کنم از شهرت ..


بکنم دل ز دل چون سنگت ..


تو خیالت راحت ..


می روم از قلبت ..


میشوم دورترین خاطره در شب هایت


تو به من می خندی ..


و به خود می گویی:


باز می آید و می سوزد از این عشق


ولی ..


بر نمی گردم نه!


می روم آنجایی


که دلی بهر دلی تب دارد ..


عشق زیباست و حرمت دارد ..


تو بمان ..


دلت ارزانی هر کس که دلش مثل دلت

سرد و بی روح شده است ..
سخت بیمار شده است ..

تو بمان در شهرت

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 16:31
+1
saman
saman

یادت باشد دلت که شکست


سرت را بالا بگیری ...


تلافی نکن، فریاد نزن، شرمگین نباش ...


حواست باشد، دل شکسته گوشه هایش تیز است ...


مبادا دل و دست ادمی را که


روزی دلدارت بود زخمی کنی ...


مبادا فراموش کنی روزی شادیش ارزویت بود ...


صبور باش و ساکت ...


بغضت را پنهان کن ...


و رنجت را پنهان تر ...

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 16:29
saman
saman

ﺗـﻮ ﺯﻧـﺪﻩ ﺍﯼ ...


ﻧـﻔـﺲ ﻣـﯿـﮑـﺸـﯽ...


ﺑـﮕـﺬﺍﺭ ﺯﻧـﺪﮔـﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑـﺎ ﻫـﺮﮐـﻪ ﺧﻮﺍﺳـﺖ ﺗـﻘـﺴﯿـﻢ ﮐـﻨـﺪ!


ﺗـﻮ ﺧـﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﯾـﻦ ﺭﺍﺑـﻄـﻪ ﻣـﻨـﻬـﺎ ﮐـﻦ...


ﻭ ﺑـﺎ ﺯﻧـﺪﮔـﯿﹻ ﺑـﺪﻭﻥ ﺍﻭ ﺟـﻤـﻊ ﺑـﺰﻥ .!


ﺧﻮﺷـﯽ ﻫـﺎﯾـﺖ ﺭﺍ ﭘـﯽ ﺩﺭ ﭘـﯽ


ﺩﺭ ﻫـﻢ ﺿـﺮﺏ ﮐـﻦ ... ﺍﻭ ﺭﺍ ﺯﯾـﺮ ﺭﺍﺩﯾـﮑـﺎﻝ ﺑـﺒـﺮ


ﺗـﺎ ﺑـﺒـﯿـﻨﯽ ﭼـﻘـﺪﺭ ﮐﻮﭼـﮏ ﺍﺳـﺖ ﻭ ﺑـﯽ ﻣـﻘـﺪﺍﺭ


ﻭ ﺍﺭﺯﺷـﺖ ﺭﺍ ﺑـﻪ ﺗـﻮﺍﻥ ﺑـﯽ ﻧـﻬـﺎﯾـﺖ ﺑـﺮﺳـﺎﻥ ...


ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧـﺮ ﻣـﺴـﺎﻭﯼ ﺷـﻮ


ﺑـﺎ ﮐﺴـﯽ ﮐـﻪ ﺍﺯ ﺟـﻨﺲ ﺗﻮﺳـﺖ...


ﻭ ﺁﻧـﻮﻗـﺖ ﻣـﯿـﺒـﯿـﻨـﯽ


ﺩﺭ ﻣـﻌـﺎﺩﻟـﻪ ﭘـﯿـﭽـﯿـﺪﻩ ﺯﻧـﺪﮔـﯽ


ﭼﻪ ﺳـﺎﺩﻩ ﻣـﻌـﻠـﻮﻡ ﻭ ﻣﺠـﻬـﻮﻝ ﺗﺎ ﺍﺑـﺪ ﺣﻞ ﺷـﺪﻧـﺪ...



دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 16:26
+1
saman
saman

همیشه روزهایی هست که
انسان در آن، کسانی را که دوست
می داشته است بیگانه می یابد…!


[آلبر کامو]

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 16:24
+3
saman
saman
روسری ات را بردار تا ببینم بر شب موهایت
چند زمستان برف نشسته است،
تا من به بهار رسیده ام …!
مادر…!

(نجیب زاده)

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 16:23
+3
saman
saman

مرا دوست بدار
به سان گذر از یک سمت خیابان
به سمتی دیگر…
اول به من نگاه کن
بعد به من نگاه کن
و بعد،
باز هم مرا نگاه کن…!


[جمال ثریا  - ترجمه: سیامک تقی‌زاده]

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 16:21
+3
saman
saman

شاعر نیستم!
فقط چشمانت حرف میزنند
و من می‌‌نگارم …
تمام شعر چشمانت را…!


[سپیده حاجی پور]

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 16:19
+3
saman
saman
بچه ای را دیدم داشت گریه میکرد و میگفت:
هیشکی با من بازی نمیکنه!
آهی کشیدم و آرام ته دلم گفتم…
تو بزرگ شو اونوقت که همه باهات بازی میکنند…!!

(نجیب زاده)

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 16:12
+4