عطرت تمام خلوتم را پر کرده
و بی شرمانه تا رختخوابم هم پیش آمده
آنجا که خیال انگشتانت لای موهایم خطوط خاطره رسم می کند
و مرا به رویایی ترین خوابها فرا می خواند
خوابهایی که بی خیال فرسنگها ف ا ص ل ه
تو را کنار من می نشاند
و به من فرصت تماشا می دهد
این روزها به آخرین ها می اندیشم
به آخرین قرار
آخرین دیدار
و هدیه ی آخر
راستی پس بوسه آخر چه ؟!
شاید بعدها روزنامه ها قصه زنی را بنویسند
که حواس خودش را پرت می کرد
تا نداند عطر مردانه می زند !