گفتم: خدايا سوالي دارم گفت: بپرس...... ...... گفتم: چرا هر موقع من شادم، همه با من ميخندن، ولي وقتي غمگينم كسي با من نميگريد ؟ گفت: خنده را براي جمع آوري دوست و غم را براي انتخاب بهترين دوست آفريدم. ----------------------------------------- Like یادتون نره.

امتياز پروفايل

[بروز رساني]
+66

آخرين امتاز دهنده:

امتياز براي فعاليت

مشخصات

موارد دیگر
آفلاين مي باشد!
بازديد توسط کاربران سايت » 47247
saman
1970 پست
مرد - مجرد
1371-03-25
حالت من: عصبانی
فوق ديپلم
دانشجو
اسلام
ايران - تهران - تهران
با خانواده
نرفته ام
نميکشم
دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران شرق
کامپیوتر-نرم افزار-در حال گذراندن دوره(MCITP)
فلسفه و آهنگهای غمگین و رانندگی حرفه ای و ریس تو خیابون و...
k750i
ندارم
177 - 75
mstech.ir
noblem2011@yahoo.com
09367586304

اينها را ايگنور کرده است

توسط اين کاربران ايگنور شده است

دوستان

(161 کاربر)

آخرین بازدیدکنندگان

گروه ها

(20 گروه)

برچسب ‌های کاربردی

saman
saman
شد از کمون نگاه تیری به قلبی رها
نشست تو سینه گل آرزوها
تبسمی خونه کرد تو باغ سرخ لبات
روشن شد از رخ ماه رنگ شبا
آروم آروم آروم انگاری این دل
به یه حس تازه کرده دچارم
دیگه پیداست از این چشمای رسوا
که چه رازی پنهون تو سینه دارم
حالا چشمام دیگه هر جا
نقش رویایی چشماتو می بینه
حس خوبه با تو بودن
راز بر ملای قلب من همینه
آروم آروم آروم انگاری این دل
به یه حس تازه کرده دچارم
دیگه پیداست از این چشمای رسوا
که چه رازی پنهون تو سینه دارم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:58
+2
saman
saman

دیدی که رسـوا شد دلـم،غـرق تمنا شد دلم
دیدی که من با این دل بی آرزو عاشق شدم
با آن همـه آزادگــی بـر زلــف او عاشق شدم
ای وای اگــر صیاد مـن غافـل شـود از یـاد من قـدرم نداند
فریاد اگر از کوی خود وز رشته‌ی گیسوی خود بازم رهاند
در پیش بی دردان چرا فریاد بی‌حاصل کنم
گـر شکـوه‌ای دارم ز دل با یـار صاحبدل کنم
وای ز دردی کـه درمـــان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد
شنیــــدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کند
وای ز دردی کــــه درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد
دیدی که رسـوا شد دلم، غرق تمنا شد دلم
دیدی که در گرداب غم، از فتنه‌ی گردون رهی
افتــادم و سرگشته چون امواج دریا شد دلم
دیدی که رسـوا شد دلم غـرق تمنا شد دلم

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:56
+2
saman
saman


روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در غنچه‌ای هنوز و صدت عندلیب هست
گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست
چون من در آن دیار هزاران غریب هست
در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتو روی حبیب هست
آن جا که کار صومعه را جلوه می‌دهند
ناقوس دیر راهب و نام صلیب هست
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
فریاد حافظ این همه آخر به هرزه نیست
هم قصه‌ای غریب و حدیثی عجیب هس



آخرین ویرایش توسط saman در [1392/05/23 - 17:55]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:55
+2
saman
saman


گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب





گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب







گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار




خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب







خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم




گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب







ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست




خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب







می‌نماید عکس می در رنگ روی مه وشت




همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب







بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت




گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب







گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو




در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب







گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند





دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب



دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:53
+2
saman
saman


دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد





که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد







سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس




که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد







ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم




تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد







به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله




به ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد







شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن




مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد







من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم




که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد







سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم





طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد







سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ





که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد



دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:51
+2
saman
saman
رنگی ندارد این غزل دیگر برایت

ای کاش می شد پر بگیرم در هوایت

یک استکان چایی کنار دفتر شعر

رقص قلم بر روی کاغذ تا نهایت

پرسیده بودی آسمان من چه رنگیست

من گفته بودم تیره تر از چشمهایت

در کشتی طوفان زده آرام بنشین

تا من نشستم پشت سکان هدایت

من با تو دریا بی تو مانند کویرم

جا مانده روی کلبه ی دل رد پایت

در التهاب روزهای بیکسی ماند

این حسرت شیرین پژواک صدایت

هان ای غریبه خاطراتت را بیاور

شاید به یاد آری که هستم آشنایت
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:48
+3
saman
saman


روز وصل دوستداران یاد باد




یاد باد آن روزگاران یاد باد






کامم از تلخی غم چون زهر گشت




بانگ نوش شادخواران یاد باد






گر چه یاران فارغند از یاد من




از من ایشان را هزاران یاد باد




مبتلا گشتم در این بند و بلا



کوشش آن حق گزاران یاد باد






گر چه صد رود است در چشمم مدام




زنده رود باغ کاران یاد باد






راز حافظ بعد از این ناگفته ماند




ای دریغا رازداران یاد باد



دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:47
+2
saman
saman

به تو می اندیشم


ای سراپا همه خوبی

تک و تنها به تو می اندیشم

همه وقت 

همه جا

من به هر حال که باشم به تو می اندیشم

تو بدان این را تنها تو بدان!

تو بیا

تو بمان با من. تنها تو بمان

جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب

من فدای تو. به جای همه گلها تو بخند...

پاسخ چلچله ها را تو بگو

قصه ی ابر هوا را تو بخوان

و بمان با من تنها تو بمان

در دل ساغر هستی تو بجوش

من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است

آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش.


(فریدون [!])

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:46
+3
saman
saman

ستاره دیده فرو بست و آرمید بیا


شراب نور به رگهای شب دوید بیا

ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت

گل سپیده شکفت وسحر دمید بیا

شهاب یاد تو درآسمان خاطر من

پیاپی از همه سو خطّ زر کشید بیا

ز بس نشستم و با شب حدیث غم گقتم

ز غصه رنگ من و رنگ شب پرید بیا

به وقت مرگم اگر تازه می کنی دیدار

به هوش باش که هنگام آن رسید بیا

به گام های کسان می برم گمان که تویی

دلم زسینه برون شد ز بس تپید بیا


نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت

کنون که دست سحر دانه دانه چید بیا

امید خاطرسیمین دل شکسته تویی

مرا مخواه ازین بیش ناامید بیا
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:45
+2
saman
saman

با من، سخن از تو در میان آوردند **** گلبرگ بهار، در خزان آوردند



خاموش ترین سکوت صحراها را **** با نام تو، باز در فغان آوردند

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:43
+3