من همسفر باد سحر خواهم شد
خاك گذر اهل نظر خواهم شد
در آتش عاشقي بسر خواهم شد
پولادم و آبديدهتر خواهم شد
(نجیب زاده)
آفلاين مي باشد! | |
بازديد توسط کاربران سايت » 47276 | |
saman | |
1970 پست | |
مرد - مجرد | |
1371-03-25 | |
حالت من: عصبانی | |
فوق ديپلم | |
دانشجو | |
اسلام | |
ايران - تهران - تهران | |
با خانواده | |
نرفته ام | |
نميکشم | |
دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران شرق | |
کامپیوتر-نرم افزار-در حال گذراندن دوره(MCITP) | |
فلسفه و آهنگهای غمگین و رانندگی حرفه ای و ریس تو خیابون و... | |
k750i | |
ندارم | |
177 - 75 | |
mstech.ir | |
noblem2011@yahoo.com | |
09367586304 |
من همسفر باد سحر خواهم شد
خاك گذر اهل نظر خواهم شد
در آتش عاشقي بسر خواهم شد
پولادم و آبديدهتر خواهم شد
(نجیب زاده)
ای شب جدایی که چون روزم سیاهی ، ای شب
کن شتابی آخر ز جان من چه خواهی ، ای شب ؟
نشان زلف دلبری ز بخت من سیه تری
بلا و غم سراسری تیره همچون آهی ، ای شب
کنی به هجر یار من حدیث روزگار من
بری ز کف قرار من جانم از غم ، کاهی ای شب
تا که از آن گل دور افتادم
خنده و شادی رفت از یادم ، سیه شد روزم
بی مه رویش ، دمی نیاسودم
به سیل اشکم ، گواهی ای شب
او شب چون گل نهد زمستی بربالین سر
من دور از او کنم ز اشک خود بالین را تر
خون دل از بس خوردم بی او
محنت و خواری از بس دیدم بی او
مردم بی اوبی رخ آن گل ، دلم به جان آمد
دگر از جانم چه خواهی ای شب?!
شاعر شده ام اوج در اوهام بگیرم
هی رقص کنی از تنت الهام بگیرم
شاعر شده ام صبرکنم باد بیاید
تا یک غزل از روسری ات وام بگیرم
هی جام پس از جام پس از جام بیاری
هی جام پس از جام پس از جام بگیرم
آشوب شوی در دلم آشوب بیفتد
آرام شوی در دلت آرام بگیرم ...
(نجیب زاده)
دلا بــسوز کــــه سـوز تو کـــارهــا بکــــند
نـــیاز نیــــم شبـــی دفع صدبلا بکـــــند
تــــــو با خدای خــــود اندازکارو دل خوش دار
کـــــه رحم اگر نکند مدعی خــدا بکـــــند
عتـــاب یار پریچهره عــــاشقانه بکــش
کــــه یکـــــ کرشمه تلافی صد جـفا بکـــــند
طبیب عشق مسیحا دمست و مشفق لیـک
چـــو درد در تــــو نبیند کـــه را دوا بکــــند
ز مـلـــک تا ملکـــوتش حجـــاب بردارند
هــــر آنکـــه خدمت جام جهان نما بکـــــند
زبخت خفته ملولم بود کـــــه بیـــداری
بـــوقت فاتحه صبح یـــک دعـــا بکــــند
بسوخت حــــافظـــ و بویی به زلف یار نبود
مگـــــر دلالت این دولتـــش صــــــبا بکــــــند
مست مستم ساقیا دستم بگیر تا نـیـافـتـادم ز پـا دسـتـم بـگـیـر
بـر در مـیـخـانـه با زنـجـیر عشق بـستـه ای پای مـرا دستم بگـیـر
دردمـنـدم عاشـقـم افـسـرده ام ای به دردم آشــنـا دسـتم بگـیـر
اوفـتـادم سخت در گرداب عشق ایـن دم آخـر بــیــا دسـتـم بگـیـر
مست مستم ساقیا دستم بگیر تا نـیـافـتـادم ز پـا دسـتـم بـگـیـر
بـر در مـیـخـانـه با زنـجـیر عشق بـستـه ای پای مـرا دستم بگـیـر
دردمـنـدم عاشـقـم افـسـرده ام ای به دردم آشــنـا دسـتم بگـیـر
اوفـتـادم سخت در گرداب عشق ایـن دم آخـر بــیــا دسـتـم بگـیـر
ابرم که می آیم ز دریا
روانم در به در صحرا به صحرا
نشان کشتزار تشنه ای کو
که بارانم که بارانم سراپا
پرستوی فراری از بهارم
یک امشب میهمان این دیارم
چو ماه از پشت خرمن ها بر اید
به دیدارم بیا چشم انتظارم
کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
به شب فانوس بام تار من بود
گل آبی به گندمزار من بود
اگر با دیگران تابیده امروز
همه دانند روزی یار من بود
نسیم خسته خاطر شکوه آمیز
گلی را می شکوفاند دل آویز
گل سردی گل دوری گل غم
گل صد برگ و ناپیدای پاییز
من و تو ساقه یک ریشه هستیم
نهال نازک یک بیشه هستیم
جدایی مان چه بار آورد ؟ بنگر
شکسته از دم یک تیشه هستیم...
(نجیب زاده)