گفتم: خدايا سوالي دارم گفت: بپرس...... ...... گفتم: چرا هر موقع من شادم، همه با من ميخندن، ولي وقتي غمگينم كسي با من نميگريد ؟ گفت: خنده را براي جمع آوري دوست و غم را براي انتخاب بهترين دوست آفريدم. ----------------------------------------- Like یادتون نره.

امتياز پروفايل

[بروز رساني]
+66

آخرين امتاز دهنده:

امتياز براي فعاليت

مشخصات

موارد دیگر
آفلاين مي باشد!
بازديد توسط کاربران سايت » 47273
saman
1970 پست
مرد - مجرد
1371-03-25
حالت من: عصبانی
فوق ديپلم
دانشجو
اسلام
ايران - تهران - تهران
با خانواده
نرفته ام
نميکشم
دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران شرق
کامپیوتر-نرم افزار-در حال گذراندن دوره(MCITP)
فلسفه و آهنگهای غمگین و رانندگی حرفه ای و ریس تو خیابون و...
k750i
ندارم
177 - 75
mstech.ir
noblem2011@yahoo.com
09367586304

اينها را ايگنور کرده است

توسط اين کاربران ايگنور شده است

دوستان

(161 کاربر)

آخرین بازدیدکنندگان

گروه ها

(20 گروه)

برچسب ‌های کاربردی

saman
saman

آری ...  من خویش را به تو خواهم داد .


من خویش را در تو حراج خواهم کرد


چه چسبناک میشود حراج من و باران


در گرمای نچسب تابستان واسه تو.


(نجیب زاده)

دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 13:57
+4
saman
saman

آفتابگردان دنبال خورشید می گشت


ناگهان ستاره ای چشمک زد


آفتابگردان سرش را پائین انداخت .



آری ... گلها هیچ وقت خیانت نمی کنند .


دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 13:53
+4
saman
saman

*گفتی که چو خورشید زنم سوی تو پر*


*چون ماه شبی می کشم از پنجره سر*


*اندوه که خورشید شدی تنگ غروب*


*افسوس که مهتاب شدی وقت سحر*




(نجیب زاده)
دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 13:46
+4
saman
saman



گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود





وان چنان پای گرفتست که مشکل برود






دلی از سنگ بباید به سر راه وداع




تا تحمل کند آن روز که محمل برود






چشم حسرت به سر اشک فرو می‌گیرم




که اگر راه دهم قافله بر گل برود






ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست




همچو چشمی که چراغش ز مقابل برود






موج از این بار چنان کشتی طاقت بشکست




که عجب دارم اگر تخته به ساحل برود






سهل بود آن که به شمشیر عتابم می‌کشت




قتل صاحب نظر آنست که قاتل برود






نه عجب گر برود قاعده صبر و شکیب




پیش هر چشم که آن قد و شمایل برود






کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست




مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود






گر همه عمر ندادست کسی دل به خیال




چون بباید به سر راه تو بی‌دل برود






روی بنمای که صبر از دل صوفی ببری




پرده بردار که هوش از تن عاقل برود






سعدی ار عشق نبازد چه کند ملک وجود




حیف باشد که همه عمر به باطل برود






قیمت وصل نداند مگر آزرده هجر




مانده آسوده بخسبد چو به منزل برود



دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 13:44
+4
saman
saman
بي قرار توام و  در دل تنگ ام گله هاست 

آه! بي تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتــــاب که افتاده در آب 

در دلم هستي و  بين من تو  فاصله هاست

آه من شعر شب جدایــی ماه من ! کی میشود در آیی

ابر بهارم طاقت ندارم از دوری تو تا کی ببارم

با دیده تر یک بار دیگر بر زانوی غم   سر میگذارم

آسمــــان با قفس تنــــــگ چه فرقي دارد 

بـــــال وقتي قفس  پر زدن چلچله ها ست

بي تو هر لحظه مرا بيم  فرو ريختن است

مثل شهری که به روي گسل زلزله هاست

باز مي پرسمت از مساله ی دوري وعشق

وسکوت تو  جواب همـــه ی مساله هاست
دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 12:31
+5
saman
saman
دستی به کرم به شانه ی ما نزدی 
بالی به هوای خا نه  ی ما نزدی
دیریست دلم چشم به راهت دارد
       
ای عشق ، سری به خانه ی ما نزدی

 

(قیصر امین پور)
دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 12:19
+5
saman
saman

نه تو می مانی

نه اندوه

و نه ، هیچ یک از مردم این آبادی

به حباب نگران لب یک رود ، قسم

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت

غصه هم ، خواهد رفت

آن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد ماند

لحظه ها عریانند

به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز

نه تو می مانی

نه اندوه

و نه ، هیچ یک از مردم این آبادی

به حباب نگران لب یک رود ، قسم

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت

غصه هم ، خواهد رفت

آن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد ماند

لحظه ها عریانند

به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز

تو به آیینه

نه

آیینه به تو ، خیره شده است

تو اگر خنده کنی ، او به تو خواهد خندید

و اگر بغض کنی

آه از آیینه دنیا ، که چه ها خواهد کرد

گنجه دیروزت ، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف

بسته های فردا ، همه ای کاش ای کاش

ظرف این لحظه ، ولیکن خالی است

ساحت سینه ، پذیرای چه کس خواهد بود

غم که از راه رسید ، در این سینه بر او باز مکن

تا خدا ، یک رگ گردن باقی است

تا خدا مانده، به غم وعده این خانه مده



(سهراب سپهری)

دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 12:12
+5
saman
saman

من از ایینه کوچک خانه


به آن چهره ی غمگین مینگرم ...


هنوز رد اشکهایم روی صورتم جاریست ....


تقدیرم همان بود که تو نوشتی


تو  را باور کردم


همان گونه که بودی


همان گونه که گفتی


                 همیشه فردای مرا می خواندی ...!


اما دیگر نیستی


تا فال     فردای مرا بگویی


درد دارم اما چیزی نمی گویم


 شاید فردا زندگیم معنای دیگری گیرد ....!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 12:06
+4
saman
saman

دیدی ای دل که غم عشق دگربارچه کرد

چون بشددلبروبایاروفادارچه کرد

آه ازآن نرگس جادوکه چه بازی انگیخت

آه ازآن مست که بامردم هشیارچه کرد

اشک من رنگ شفق یافت زبی مهری یار

طالع بی شفقت بین که دراین کارچه کرد

برقی ازمنزل لیلی بدرخشیدسحر

وه که باخرمن مجنون دل افگارچه کرد

ساقیاجام می ام ده که نگارنده ی غیب

نیست معلوم که درپرده ی اسرارچه کرد

آن که پرنقش زداین دایره ی مینایی

کس ندانست که درگردش پرگارچه کرد

فکرعشق آتش غم دردل حافظ زدوسوخت

یاردیرینه ببینیدکه بایارچه کرد


 



(حافظ)

دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 11:56
+4
saman
saman


زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست

در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست

در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست

در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست

تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند

عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست

چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش

زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست

این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است

کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست

صاحب دیوان ما گویی نمی‌داند حساب

کاندر این طغرا نشان حسبه لله نیست

هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو

کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست

بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بود

خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست

ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست

بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است

ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست

حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست

عاشق دردی کش اندربند مال و جاه نیست



آخرین ویرایش توسط saman در [1392/05/22 - 11:49]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 11:48
+4