یافتن پست: #آغوش

sara
sara
در CARLO
خوابیده بودم

کابوس می‌دیدم...

ازخواب پریدم و خواستم ب آغوشت پناه ببرم

یادم رفته بود ک از غم دوریت ب خواب پناه برده بودم
دیدگاه  •   •   •  1392/07/2 - 11:48
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
حــــــــوصله خواندن نــــدارم

حــــــــوصله نوشتن هــــم ندارم

این هـــــمه دلـــتنگی
...

...


دیــــگر نه با خـــواندن کـــم میشود , نه نـــــوشتن

دلــــم لـــــمس آغوشــــــت را میخواهد

فقط همـــــــین
دیدگاه  •   •   •  1392/07/2 - 10:53
+1
saeed
saeed

زمین به مرد بودنت نیاز داره …
مرد باش . مردونه حرف بزن . مردونه بخند . مردونه عشق بورز …
مردونه گریه کن ، مردونه ببخش ….
مرد باش ، نه فقط باجسمت ، بانگاهت ، با احساست ، با آغوشت …
مردباش و هیچوقت نامردی نکن
مخصوصا برای کسی که به مردونگیت تکیه کرده و باورت کرده مرد باش...

دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 15:58
+4
saeed
saeed
امان از این بوی ِ پاییز و آسمان ابری !

که آدم نه خودش میداند دردش چیست و نه هیچکس ِ دیگری …

فقط میدانی که هر چه هوا سردتر میشود ،

دلت آغوش ِ گرمتری میخواهد
دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 11:29
+3
saeed
saeed
راهی شدن دست من نبود ........ 

آنقدر رسیده ام که دیگر مقصد را احساس نمی کنم 

تنها پی برده ام که هیچ وقت شروعی در کار نیست 

و از هر کجا ظهور کنی در میانه ای 

مثل آقتابی که کور کورانه ، هر روز تمام طول پنجره را طی می کند 

بی آنکه دستی از پشت پرده ، تکرار احمقانه اش را به رویش بیاورد

من هم درست همین بودم 

سرگردان میان آغوش ها و ازدحام ها 

انگار قطاری در من جامانده 

یا خیابان ِ یتیمی را بر سر راهم گذاشته اند 

اینگونه بود که جهان با تمام ِ شیطنت هایش از کنارمان گذشت

و ما را به روی هیچ اتفاقی نیاورد
دیدگاه  •   •   •  1392/06/30 - 14:48
+3
saman
saman

چند روزی است که تنها به تو می اندیشم
از خودم غافلم اما به تو می اندیشم


شب که مهتاب درآیینه ی من می ر قصد
می نشینم به تماشا به تو می اندیشم


همه ی روز به تصویر تو می پردازم
همه ی گریه شب را به تو می اندیشم


چیستی ؟ خواب و خیالی ؟ سفری ؟خاطره ای ؟
که دراین خلوت شب ها به تو می اندیشم


لحظه ای یاد تو از خاطرمن خارج نیست
یا درآغوش منی یا به تو می اندیشم


اگر آینده به یک پنجره تبدیل شود
پشت آن پنجره حتی به تو می اندیشم


تو به حافظ به حقیقت به غزل دلخوش باش
من به افسانه نیما به تو می اندیشم


نه به اندیشه ی زیبا ،‌نه به احساس لطیف
که به تلفیقی از این ها به تو می اندیشم


تو به زیبایی دنیایِ که می اندیشی؟؟
من که تنها به تو، تنها به تو می اندیشم

دیدگاه  •   •   •  1392/06/29 - 23:37
+2
saeed
saeed
دنیای من بی انتهاست وقتی هنوز …
به آغوش گرم تو نرسیده ام
دیدگاه  •   •   •  1392/06/29 - 18:44
+5
saeed
saeed
مرگ شیرین ِ من در آغوش توست . . .
وقتی می گویــی دوستــم داری،
گلوله بارانم میــکنــی  . . .
دیدگاه  •   •   •  1392/06/29 - 18:42
+3
saeed
saeed

کم توقع شده ام!


نه آغوشت را می خواهم


نه یک بوسه


نه دیگر بودنت را


همین که بیایی از کنارم رد شوی


کافیست...


مرا به آرامش میرساند


حتی...


اصطکاک سایه هایمان.

دیدگاه  •   •   •  1392/06/28 - 22:16
+2
saeed
saeed

  
عشق من ، قلبت را فشرده ام در آغوشم
میرویم
تا اوج احساس عشق ،
تا برسیم به جایی که نبینیم هیچ غمی را در سرنوشت
دیدگاه  •   •   •  1392/06/28 - 20:17
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ