مثل نوزادی شدم که همش می گرید ...
اطرافیانم فکر می کنند گرسنه ام ،
جایی از بدنم درد می کند ،
به من می گویند بد قلق !!
اما من فقط یک آغوش می خواهم ،
مطمئن ، گرم ، که مرا فقط نوازش کند ...
پای از زمین برگیر و در غوغای هم آغوشی با نیلی بی انتهای آسمان، همراه ما باش، ما تو را تا صمیمی ترین رنگ خداوند، تا بلندترین آبی سیال، تا لمس لبخند مرطوب ابرهای مهربان، تا جریان بال های گشوده ی پرندگان، تا اوج آسمان، همراه خواهیم بود، با ما به پرواز درا تا خرامیدن از یاد ببری، @khalil
با اینکه ردِ پای بوسههایم را در تن ات بهتر از کفِ دستم می شناسم اما با این حال تا به آغوش ات میآیم گم میشوم! خدا کند اینبار مرا از لابلای لبانت پیدا کنی....!!
با فکر او به خواب رفت ، در آغوش دیگری از خواب پرید ...! به یاد او در آغوش دیگری گریست ، دستان او را می خواست تا اشک هایش را پاک کند ، اما دستان دیگری پاک کرد ...! " او هم به خودش ، هم به دیگری ظلم کرد ..."